انجمن کلیمیان تهران
   

قرعه ی زندگی

   

 

المیرا سعید

بهار 97

 

تا پا به پایش راه نیایی، با دلت راه نمی‌آید. تا باورش نکنی، نمی‌توانی از پیچ و خم کوره راه هایش گذر کنی. تا دل بدان ندهی، سخت است بقچه‌ی گران غم‌هایش را به دوش کشی. تا دست در دستش نگذاری، نمی‌توانی سایه‌ی شوم دلهره را بر سرت برانی. تا گوش به نغمه‌هایش نسپاری، تردیدهایت هرگز به تصمیم نمی‌رسند. تا چشم از پنجره‌های غبار گرفته‌اش برنداری، آینه‌های رو به رو تصویری جز خودت را به تو نشان نمی دهند. تا در کلاس درسش روزها و سال‌ها گذشت را مشق نکنی، در روز آزمونش معجزه‌ای برایت رخ ‌نمی‌دهد و تا تن به دریای پر تلاطمش نزنی، نمی‌توانی به ساحلش پا گذاری.
زندگی را می‌گویم. آن را بفهمی، بعید است تو را نفهمد. با هر آن چه در دست داری، لمسش کن. از آن نترس، فرار نکن. حتماً آن هم حرف‌هایی دارد که به دنبالت می‌دود. بگذار به تو نزدیک‌تر شود. شاید پیامی با خود دارد. خود را با آن رو به رو کن. تو هم حرف‌هایت را بزن. آنقدر کجی‌ها و ناراستی‌ها را به رخش نکش. خوب نگاهش کن. به جز نابرادری‌ها و نابراری‌ها در کوله بارش ارمغان دیگری هم با خود دارد. باز هم بگرد. جدایی و دلتنگی‌ها را کنار بزن. میان این همه ره‌آورد، دوستی و همدلی هم‌ پیدا می‌شود. کافی‌ست کنارش بمانی و کمی فرصت دهی. سوغات زندگی فقط دوری و رنج نیست. به آن اعتماد کن. آسمانش همیشه ابری و گرفته نمی‌ماند. فردا خورشید سر می‌زند و روز‌های طلایی از راه می‌رسند. باز یکدلی، دوباره دل سپردن‌ها.
زندگی صحنه‌ی نبردی تمام عیار نیست که مدام با زمین و زمان در حال ستیزیم. نتیجه‌ی این ستیز می‌شود لشکری شکست خورده که دیروز را به امید امروز باختند و جریمه اش جز پشیمانی نیست.
زندگی را با گریه‌ی بی جانی آغاز کردیم. خیلی ها با لبخندهایشان به استقبال‌مان آمدند. با یک ‌دنیا اشتیاق و بغل بغل نقشه و آرزو. این اتفاق را به فال نیک بگیر. اقبالت بلند بوده که قرعه‌ی زندگی به نام تو زده شد و تو به دنیــا آمدی. آن را غنیمت شمار تا حسرتی برایت به جا نماند.
دفتری در دستان ماست نانوشته. می‌توان آن را با غزلی شورانگیز یا حکایتی شیرین بیاراییم. می‌شود با داستانی تکراری و بی سر و ته و چند بیت اشعار ناخوانا و ناموزون آن را به سیاهه‌ای بدل کنیم که هر سطرش بوی نا می‌دهد و نیز خوانندگانش آن را روی طاقچه‌ای از یاد برده یا ته پستویی آن را به فراموشی سپارند.
زندگی جرم ثابت شده‌ای نیست که تاوانش سپری شدن عمری باشد که بی وقفه به دنبال خوشبختی دویدیم و جز سراب چیزی نصیبمان نشد. زندگی شمارش روزها و شب‌هایی نیست که در سر رسیدش سیل تبریک و شادباش‌ها به‌ مناسبت زاد روزمان سوی مان روانه شود. زندگی همان تاریخ‌های از دست رفته‌ای است که در تقویم عمر گذرانش را به نظاره نشستیم و با یک حیف و چند افسوس بدرقه‌ شان کردیم.
خودت را در جاده‌ی زندگی رها نکن تا اگر توفانی آمد سر از بیراهه درآوری. به جای همراه شدن با نباید‌ها و نمی‌شودها با مشعلی که در دستت است قدم بردار و با شکستن سد ناباوری، شکفتن را تجربه کن.
بگذار یادگاری هایی که از تو به جا می‌ماند به یاد همگان بیاورد که زندگی زندانی نیست که به اتهام پا گذاشتن به این دنیا، پشت میله‌های انتظار چشم به راه فردایی باشیم تا ما را از بند روزمره‌ گی برهاند. تا خودت کمر همت به گسستن بندهای دست و ‌پا گیرش نبندی، هیچ ناجی و پیام رسانی تو را یاری نمی‌دهد.
هر فصل زندگی رنگی دارد و هر ورقش درسی. فصل‌هایش را دریاب ولی به آن دل نبند که بهار جوانی مستانه در گذر است و شاعرانه‌های خزانش چه زود جای خود را به سال‌ها تجربه لابه لای برف نشسته‌ی روی موهایت می‌دهند. در قاب خالی زندگی، منظره ای از تصویر خود به جا بگذار تا کسی با تماشای آن دلتنگت شود نه دلگیر. <
 



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید