انجمن کلیمیان تهران
   

بهتر نیست که به «تیمارستان» بروی؟

   

 

رحمن دلرحیم

پاییز 98
 

 

یعقوب کارگر ساختمانی جوان کم حرف و سر به زیری بود و کاری به کار هیچکس نداشت. معمار و بنا و سایر کارگران از رفتار او کمال رضایت را داشتند. اما در چند هفته پیش یعنی از وقتی که یک رادیو ترانزیستوری خریده بود اخلاق و رفتارش به کلی عوض شده است. گوش دادن مداوم به اخبار جنگ عربستان و یمن و سوریه و عراق و پاکستان و طالبان و ..... ساقط کردن پهباد آمریکایی در خلیج فارس توسط نیروی سپاه و ..... چنان اثری در فکر و روح او به جا گذاشته است که رفتارش غیرعادی و حرکاتش جنون‌آمیز شده چرت و پرت‌هایی به هم می‌بافد که در قوطی هیچ عطاری پیدا نمی‌شود. دیروز صبح موقعی که آجر به دست استاد ابراهیم بنا می‌داد، یک هو دچار هیجانات روحی شد و یک دانه آجر را چنان محکم به پشت گردن استاد ابراهیم بنا نواخت که بیچاره از بالای دیوار نقش زمین شد و در نتیجه یک دنده‌اش شکست. کارگرانی که در آن حوالی بودند به طرفداری از استاد ابراهیم با مشت و لگد و سنگ و پاره آجر به جان یعقوب افتادند و حسابی حالش را جا آوردند.
نزدیک ظهر بود که او را با لب و لوچه‌ی خون‌آلود و صورت ورم کرده و دست و پای خراشیده ملاقات کردم همین که علت را پرسیدم گفت :
آقا رحیم به جان بچه‌هام من در مدار 17 درجه عرض جغرافیایی بودم و با هیچ کس هم اختلاف مرزی نداشتم، یک وقت خبرگزاری‌ها خبر دادند که اوسا ابراهیم با تجهیزات کامل از جناح راست قصد حمله دارد. من هم ناچار وضع فوق‌العاده اعلام کردم و به حال آماده‌باش درآمدم و برای آن که غافل‌گیر نشوم مواضع خود را مستحکم کردم و با پرتاب یک عدد آجر حریف را مجبور به عقب‌نشینی ساختم اما تا آمدن بجنبم دشمن تاکتیک خود را عوض کرد و با نیرویی تازه‌نفس وارد میدان شد و با «ب-52» خود مرا زیر بمباران سنگ و پاره آجر قرار داد. هر چند با سطلی که در دست داشتم دفاع ضد هوایی من قوی بود ولی با هجوم و حمله‌ی حریف به قدری ناگهانی صورت گرفت که ناچار پایگاه خود را ترک کردم و در حین عقب‌نشینی سنگی به کمرم اصابت کرد و انبار مهمات آن را به کلی منفجر ساخت. در حالی که دود غلیظی از دماغم بیرون می‌آمد به هر جان کندنی بود خود را به پناهگاه دیوار رساندم و پس از تجدید قوا به حمله‌ی متقابل پرداختم.
استاد ابراهیم که انتظار چنین واکنشی را نداشت دست و پای خود را گم کرد و برای جلوگیری از تلفات چپق خود را بیرون کشید و در زیر پوششی از دود میدان مبارزه را ترک کرد و به پایگاه اولیه عقب نشست. در این موقع چند نفر از کارگران ساختمانی مأمور تشکیل کمیسیون ترک مخاصمه شدند و تصمیم گرفتند که هیئتی برای نظارت بر آتش‌بس تعیین کنند اما اجرای این تصمیم هم به علت مخالفت شدید اوسا ابراهیم بنا به تعویق افتاد و در بیانیه‌ای که به این مناسبت انتشار داد گفته بود که تا یعقوب مستقیما با من وارد مذاکره صلح نشود حاضر به قبول هیچ پیشنهادی نخواهم بود.
گفتم آقا یعقوب مطلب کاملاً دستگیرم شد، فعلاً چه تصمیمی گرفته‌ای؟
گفت: فعلاً می‌خواهم برای پانسمان زخم‌هایم به بیمارستان دکتر سپیر بروم.
گفتم بهتر نیست که به «تیمارستان» بروی ؟!؟ 
 

  



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید