انجمن کلیمیان تهران
   

فرصتی برای رشد

   

 

لیورا سعید
کارشناس ارشد روانشناسی

تابستان 99




لئون لایسن به زبان‌های انگلیسی، ییدیش، لهستانی، عبری، آلمانی، روسی و مجارستانی تسلط کامل داشت و تا حدودی چک، ژاپنی و اسپانیایی
می‌دانست. کمربند سیاه جودو داشت، بازیکن بسیار خوب تنیس بود و مهارت بالایی در بولینگ با دست چپ داشت. دانشگاه در سال 2011 دکتری افتخاری علوم انسانی را به او اهدا کرد. این توانمندی‌ها محصول کار و تلاش در حین داشتن درد است، محصول از دست ندادن عزت نفس در حال رنج، محصول خوش بینی و امید در زمان حال بد است.
ایسن در 2013 طی سه سال رنج در اثر سرطان تی لنفوم درگذشت.

حتی در تاریک ترین زمان به ویژه در تاریک‌ترین زمان جایی برای شجاعت و پایداری هست. (لئون لایسن )
«در مدرسه ابتدایی جدیدم معلمم در کلاس چهارم مرا مٌوشک خطاب می‌کرد یعنی مٌوشه کوچک. ابتدا تحت تاثیر قرار گرفتم فکر می‌کردم پدرم مٌوشه را می‌شناسد و فهمیده پسر او هستم. احساس غرور می‌کردم که پدرم این قدر معروف بود. بعداً فهمیدم معلم اصلا پدرم را نمی‌شناسد و نام موشک - موسی کوچک- تحقیری بود که برای هر پسر یهودی صرف نظر از اسم پدرش به کار می‌رفت. بعد برای فریب دادن خود احساس حماقت کردم.» (ص 39)
«هر روز تمام پیاده‌روها و خیابان‌ها را برای یافتن تکه‌ای نان یا هر چیز خوردنی دیگری که بتواند گرسنگی دائمی‌ام را سرکوب کند زیر و رو می‌کردم. مادرم سوپ‌های مختلفی می‌پخت که ماده اصلی همه‌شان آب بود. هر شب موقعی که پدرم جیب‌هایش را خالی می‌کرد کنارش می‌ایستادم و دعا می‌کردم در جیب‌هایش کمی خوراکی اضافی باشد که همگی با هم بخوریم. همیشه گرسنه بودم. واقعا گرسنه!» (ص 73)
وقتی این جملات را در کتاب «پسر روی جعبه چوبی» از زبان لئون، پسرک 10 ساله‌ای می‌خواندم که در سال-هایی نه چندان دور در اردوگاه‌های نازی با زندگی و مرگ می‌جنگید، ناخودآگاه ذهنم به سوی نوجوانان امروز، خواسته‌ها و نوع برخوردشان با وقایع کشیده شد:
«من این شلوار رو نمی‌خوام؛ دیگه مُد نیست.»
«من این مربا رو برای صبحونه نمی‌خورم.»
«اگر این کفش بِرند رو با قیمت ...... تومان برام نخرید دیگه مدرسه نمیرم.»
«کولر اتاقم خنک نمی‌کند؛ یا اتاقم رو عوض کنید یا کولر نو بخرید. »
«این هفته به رستوران ...... نریم، به رستوران ...... بریم، کباب‌هاش آبدارتره.»
کودکان و نوجوانان توقعات و انتظاراتی دارند که معمولا توسط والدین برآورده می‌شوند، پدران و مادرانی که فرصت چشیدن نداشتن‌ها، ناکامی‌ها و محرومیت‌ها که برای رشد روانی هر انسانی لازم است را به فرزندشان
نمی‌دهند. ابزار و امکانات رفاهی را در اختیار او قرار
می‌دهند که از طرفی بدون آنها امورات بچه‌ها به پیش نمی‌روند و از طرفی برای رشد فکری و هیجانی‌شان ضرورتی ندارند و اغلب مانع رشد و سبب سرکوب خلاقیت در آنها می‌گردند.
هر روز در ارتباط با بچه‌ها شاهدم که آنان اطلاعات و دانش زیادی دارند، به اندازه‌ی یک انسان میانسال قدیم، می‌دانند، از تکنولوژی جدید و دانش دیجیتال به خوبی باخبرند، اما خلاق نیستند، قادر به سرگرم کردن خود برای دقایقی بدون داشتن گوشی و بازی کامپیوتری نیستند و اگر به مانع یا مسئله‌ای برخورد کنند، قادر به فکر کردن و ساختن یک راه جدید یا از میان برداشتن آن مانع نیستند؛ به این دلیل که خلاق بودن را تمرین نکرده‌اند، و به این خاطر که والدین به سرعت وارد عمل شده، کنترل را به دست گرفته، به جای آنها تصمیم می‌گیرند و یا با پرداخت هزینه‌ای هر چند زیاد، آن مشکل را برطرف می‌کنند.
«آن‌ها سوپ هر روز را در کتری‌های بزرگ می‌پختند. برای شستن کتری‌ها آب را با فشار به داخل آنها می‌گرفتند و آن آب را بیرون می‌ریختند. کارگران موافقت کردند بگذارند من آب جمع شده در کتری را در قوطی‌ای جمع کنم. قوطی را روی لوله بخار می‌گذاشتم تا آب آن بخار شود و تکه‌های سفت شده غذا ته آن بماند. یک جورهایی در رابطه با پیدا کردن غذای اضافه همیشه خلاق بودم.» (ص 124)
«یک شب موقع برگشت از توالت پتوی خود را ندیدم. زندانی دیگری شاید سرمازده‌تر و درمانده‌تر از من آن را برداشته بود. دستانم را دور بدنم حلقه و به آغوش مادرم فکر کردم و خود را واداشتم که آن گونه بخوابم.» (ص 92)
امید دارم بچه‌ها این مطلب را بخوانند و برای دقایقی فکر کنند که اگر در شرایط دشوار یا بحرانی قرار بگیرند چه می‌کنند! خیلی ساده، تصور کنند اگر در حین دوش گرفتن لحظاتی آب گرم حمام قطع شود، اگر یک هفته گوشی موبایل نداشته باشند، یک روز گرم تابستان کولر خراب شود یا .... چه می‌کنند؟
«در ابتدای دسامبر 1939 نازی‌ها فرمان دادند که
پسر روی جعبه چوبیبچه‌های یهودی نمی‌توانند به مدرسه بروند. وقتی اولین بار خبر محدودیت جدید را شنیدم، کمی احساس رهایی کردم. کدام بچه ده ساله‌ای از چند روز مدرسه نرفتن لذت نمی‌برد؟ اما این احساس ماندگار نبود. خیلی زود فهمیدم که تفاوت بسیار زیادی است بین انتخاب نرفتن به مدرسه برای یک یا دو روز با این که اجازه نداشته باشی اصلا به مدرسه بروی.» (ص 53)
نوجوانی که وقتی مدرسه نباشد، خواب است و وقتی باید خواب باشد، بیدار است، او که مسئولیت چندانی به عهده‌اش گذاشته نمی‌شود، یا پذیرش مسئولیت ندارد، چگونه رشد کند؟ چطور برای موقعیت‌های سخت آماده شود؟ چگونه ارزش و قدر کارهای پدر و مادر یا بزرگترانی که برایش زحمت می‌کشند را بداند؟ میزان تحمل و تاب‌آوری، خوش‌بینی و امید به آینده در حین تلاش در او چقدر است؟
«زن پولداری در آپارتمان بالایی ما گاهی از من می‌خواست که کارهایی برایش انجام دهم. روزی هنگام برگشت، نان کاملی بیرون آورد و تکه ضخیمی برید و به عنوان دستمزد به من داد. وقتی مقدار زیادی کره روی نان مالید، با حیرت نگاهش کردم. هرگز به فکرم هم نمی‌رسید که چنین چیزی را به تنهایی بخورم. در عوض آن را مستقیما برای مادرم بردم. او کره را با دقت از روی نان پاک و نان را به ورقه‌هایی باریک‌تر تقسیم کرد، سپس کره را روی همه آنان کشید. همه خانواده از آن لقمه بهره‌مند شدند. آن روز، روز خوبی بود.» (ص 74)
این‌ها قسمتی از مشکلات و سختی‌هایی است که علاوه بر لئون لایسن، صدها و هزارها نوجوان دیگر در آن زمان تجربه کردند؛ مسائلی که «آن فرانک» در کتاب خاطرات یک دختر جوان و یا «الی ویزل» در کتاب شب توصیف کرده‌اند، داستان‌های خاصی هستند که بچه‌های امروز به خصوص نوجوان یهودی باید در بین کتاب‌های داستانی و رمان که برای فرو رفتن در رویاهای خود انتخاب می‌کنند، قرار دهند تا بدانند آن بچه‌ها هم شکمشان گرسنه می‌شد، اتاق تمیز و تختخواب نرم می-خواستند، دلشان می‌خواست در کنار بچه‌های دیگر بازی کنند یا در نیمکت پارک نشسته و همراه با هم بستنی بخورند، با خیال راحت به مدرسه رفته یا در اتوبوس و مترو قاطی دیگران بنشینند، آنها هم آغوش مادر و دست نوازش‌گر و مردانه‌ی پدر، آرزویشان بود. کودکانی که بزرگ شدند اما چیزی از بالغ شدن خود درک نکردند؛ آنها ارزش ثانیه‌های زنده بودنشان را به خوبی می‌فهمیدند و وقتی از لابلای کوره‌ها و حمام‌های گاز به سلامت بیرون آمدند، با افتخار ادامه دادند.
هر دختر و پسر جوان امروزی باید این کتاب‌ها را بخواند و با سرگذشت این نوجوانان آشنا بشود؛ تنها همین که برای روزها و دقایقی چنین کتاب‌هایی را در دست بگیرند و با داستان آنان همراه شوند کافی است.
حالا روی سخنم با پدران و مادران است:
طبیعی است که شما فرزندان خود را دوست دارید و نهایت آرزویتان این است که دلبندانتان موفق باشند، در زندگی پیشرفت کنند و خوشبختی را احساس کنند. شما تلاشتان را می‌کنید تا فرزندانتان آموزش‌های لازم را در زمینه‌های علمی ببینند، امکاناتی برایشان فراهم می‌کنید تا احساس کمبود نکرده، حتی از بقیه هم سالانشان بالاتر و بهتر باشند، اما آیا آنها را برای سختی‌ها، موانع، نداشتن‌ها که ممکن است هر زمان در زندگی هر انسانی پیش بیاید آماده کرده‌اید؟
آیا شده گاهی در برابر خواسته‌های فرزندتان مقاومت کرده و به او بفهمانید که نمی‌توانید وسیله‌ای را برایش بخرید، یا می‌توانید بخرید اما نمی‌خرید چون یکی شبیه آن را به تازگی برایش خریده‌اید؛ یا یک مدل گوشی را برایش نمی‌خرید به این دلیل که مناسب سن او نیست. یا برای مشکلی که بین او و هم کلاسی‌اش اتفاق افتاده اجازه بدهید خودش فکر کند و در مورد رابطه‌اش تصمیم بگیرد؟
دانش‌آموز امروز نهایت تلاشش را به خرج می‌دهد تا در پایه‌ای که تحصیل می‌کند موفق شود و نمرات خوبی کسب کند و در ایام فراغت، کلاس‌های آموزشی از جمله یادگیری زبان دوم یا فراگیری رشته ورزشی یا موسیقی شرکت می کند. اما به ندرت آن آموزش‌ها را تا سنین بالا به همراه خود دارد یا آنها را تبدیل به مهارت یا حتی
حرفه‌ای برای پول درآوردن می‌کند. چرا که نوجوان برای بسیاری از این آموزش‌ها احساس نیاز نمی‌کند و یادگیری این آموزش‌ها تنها خواسته‌های موقتی هستند که تب آنها بعد از مدتی فروکش کرده و او را به سراغ حوزه دیگری می‌کشاند. همچنین او در آینده که پا به جوانی می‌گذارد، اغلب بدون افت و خیز و زحمت، توسط والدینش حمایت شده، امکانات لازم و کافی از جمله مکانی برای کار، ماشین، خانه و پشتوانه‌ای برای زندگی برایش مهیا شده و به راحتی زندگی‌اش را سپری می‌کند. n






منبع
کتاب پسر روی جعبه چوبی: لئون لایسن. ترجمه سودابه قیصری. نشر ثالث.1397



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید