انجمن کلیمیان تهران
   

اندر حکایت شاعری و نامه ای و سوژه ای

   


نشریه پرواز خرداد  1389

 

دوش دیدم که ملائک یک دو جام باده زدند

تک جامی هم برای خاطرِ شاعر زدند

از پیِ یک شعرِ بی حال و هوا

تا توانستند، بر من چَک زدند

گفت در حالی که می زد آن ملک

کای عبَث، مُهرِ تو را کجا، کِی زدند؟

شرم را قِی کرده ای و می خوری یکجا حیا

آبرویت نیز، سارقان یکجا زدند

ما کجا گفتیم و کِی فرموده ایم

که همه شعر و سخن باید زدند؟

پاسخت چیست، ای تو نا مرام

کز پِی یک سوژه ای، نامه زدند؟

در مرامِ ما چنین گفتار بود؟

زالزال هم ر،ا میوه اش، صد  زدند؟

این ترانه، این سخن، این حرف مفت

بایدش همچین تر و تازه زدند

آن ملک فرمود که جبرانست، آن

که باید نامه را، می نزدند

این یکی فرمود کای سرکشان

چه کسی نامه بگفتا، نباید که زدند؟

وان یکی می داد(1) کای مفلسان

حرف نامه را « من» باید زدند

عاقبت فرمود آن، کز همه « تَر» بود:

جمع کن،  این بساطی را که از، ازل زدند!

گهی نامه، گه طنز و گهی شعر

نشرینه که نه، بگویید خوارینه زدند

« من»، همی گویم که نامه را، کردم «اُوکِی»

در نهایت،  باید آن نامه زدند

لیکن ای جوان، خجالت را بِکِش

ناجوانمردانه هِی گفتند و، هِی، زدند

 

[1] . داد می زد
 

 



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید