انجمن کلیمیان تهران
   

فوت حضرت یعقوب

   

 

شاعر :هادی نامدار
بهار 
1306

فوت حضرت یعقوب

چو یعقوب کردی وصیت چنان

 

بقومش بپیوست در آن زمان

بیفتاد یوسف بروی پدر

 

ببوسیدش و شد برا و نوحه گر

همی گفت بابا کجا رفته ئی

 

در این خاک تیره چرا خفته ئی

چرا چشم از این جهان دوختی

 

مرا از غم مرگ خود سوختی

به دنیا تو زحمت کشیدی زیاد

 

همه زحمت تو کنون شد بباد

چنین است رسم سرای سپنج

 

همه داغ و درد است و اندوه و رنج

که دنیای دون را چنین است کار

 

نماند کسی در جهان پایدار

چو چندی برای پدر ناله کرد

 

به بدرود کردن بسی نوحه کرد

جدا گشت آنگه زروی پدر

 

بخواندی حکیمان خود سربسر

بفرمود آنگه حکیمانش را

 

بمالند روغن همه جانش را

چهل روزه آن کارا تمام شد

 

چو مالیدن روغن انجام شد

گرفتند ماتم همه مصریان

 

چو بگذشت هفتاد روز اندران

چو ماتم گرفتن به آخر رسید

 

به نزدیک فرعون یوسف دوید

بگفت ای شاهنشاه نیک اخترا

 

چنین داده سوگند بابم مرا

که من مرد خواهم در اینجا یقین

 

چو مردم مرا بر بکنعان زمین

که من ساختم بهر خود قبر جا

 

نما دفن آنجا تو جسم مرا

تمنا روم بهر دفن پدر

 

بیایم پس از چندروز دگر

بدو گفت فرعون کی سرفراز

 

چنانیکه فرموده بابت بساز

                   



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید