انجمن کلیمیان تهران
   

یهودی کیست

   

 

 كاظم پور
اردیبهشت 79

یهودی-Jewishواقعاً يهودي كيست و يهودي بودن يعني چه؟ اين سؤال ابتدا عجيب و بي معني جلوه مي‌‌كند. اما بااين حال براي پي بردن به عمق مسأله كافي است كه همين سؤال را از چند دانش‌‌آموز بپرسيم(من خودم اين كار را انجام داده‌‌ام)، خواهيم ديد كه اكثر آنان براي پاسخ دادن دچار مشكل مي‌‌شوند و سر درگمي عميقي احساس مي‌‌كنند. البته اين مسأله فقط درمورد دانش‌‌آموزان مصداق ندارد و تقريباً اكثر مردم با چنين مشكلي مواجه هستند. مارك هالتر در كتاب بسيار جالبي كه در دست چاپ دارد به اين مسأله پرداخته است: «هزاران كتاب در مورد يهوديان و يهوديت به نگارش درآمده است اما باز هم اين مقوله براي اكثر مردم و حتي براي عده‌‌اي از خود يهوديان ناشناخته و معماگونه مانده است. آيا واقعاً تفاوت ميان اسراييلي، اسراييلي تبار و يهودي كاملاً مشخص است؟ نه مطمئنا... البته هر شخصي كه گذرنامه اسراييلي داشته باشد، اسراييلي است و مسأله مبهمي در اين باره وجود ندارد.اما در مورد اسراييلي تبار چه بايد گفت؟ آيا او كسي است كه پيرو دين يهود است؟ اما در اين موقع اين پرسش پيش مي‌‌آيد كه يهودي كيست؟ و باز بدتر اين كه يهودي كه معتقد به اين دين نيست در كدام دسته‌‌بندي قرار مي‌‌گيرد؟ اما همه به سادگي از كلمه يهودي براي همه اين افراد استفاده مي‌‌كنند و گويي كه همه از اين كلمه يك معنا و مفهوم واحد را در نظر دارند.» اما هنگامي كه سوالاتي در اين زمينه مطرح كنيم، متوجه برخي از حقايق شويم. من اين جمله را خيلي جدي و به دور از طنز وطعنه مي‌‌گويم چون وقتي مثلاً پاسخ دانش‌‌آموزان را مي‌‌شنوم مي‌‌بينيم كه ترديدها و سردرگميهاي آنان درست مشابه ساير افراد جامعه است. از خلال پاسخ‌‌هاي آنان مي‌‌توان فهميد كه عقايد و نظرات ما چقدر نامطمئن هستند و همچنين عقايد يهودي ستيزان چقدر ابلهانه است. از اين مسايل كه بگذريم بايد بگويم كه اكثر پاسخ‌‌ها حول محور«عبري‌‌ها» دور مي‌‌زند، چرا كه به دليل سنديت تاريخي استناد به اين مقوله راحت‌‌تر است و پاسخ‌‌ها مناسب به نظر مي‌‌رسند. به عنوان مثال چنين پاسخي را دريافت مي‌كنيم: عبري‌‌ها نوادگان ابراهيم هستند كه مدت زمان زيادي در يك جايي حوالي رود فرات و پيش از ميلاد مسيح زندگي مي‌‌كرده‌‌اند. كاملاً درست اما اينان چه ارتباطي با يهوديان امروز دارند؟ و يا چه ارتباطي با اسراييل مي‌‌توانند داشته باشند؟ اسراييلي كه امروز به عنوان«يك حكومت عبري» قلمداد مي‌‌شود. وقتي اين سوال مطرح مي‌‌شود پاسخ‌‌هاي گوناگوني به آن داده مي‌‌شود. مثلاً يك يهودي كسي است كه به نحوي از نژاد قوم عبري است و به طور كلي الآن هم به دين يهودي و سنت يهوديت تعلق دارد. بسيار خوب حالا؛ اگر اين يهودي به هيچ مذهبي تعلق نداشته باشد و به اصطلاح لاييك باشد چطور؟ يا اين كه يك يهودي كه تازه به اين دين گرويده است چطور؟ آيا او هم يهودي است يا نه؟ حال تعريف ديگري از يهوديان ارايه مي‌‌شود كه به نظر برخي ظريفتر و دقيقتر است: تعلق مذهبي يك شخص مبناي يهوديت او نيست بلكه يهوديت بر مبناي فرزندي و رابطه نژادي است. براي احتراز از كلمه نژاد كه از لحاظ سياسي چندان مقبول نيست معمولاً از كلمه قوم استفاده مي‌‌شود(يعني ويژگيها و مشخصه‌‌هاي مشترك نژادي از قبيل رنگ پوست و چشم و...) اما باز هم بحث جديدي در مي‌‌گيرد.

زيرا از نظر بسياري يك چنين هويت زيست شناختي قابل قبول نيست چون مفهوم نژاد و قوم مبهم و بي‌‌معني هستند. اين مفاهيم بر پايه‌‌هاي علمي استوار نيستند بلكه بيشتر ايدئولوژيك هستند و اگر در برخي موارد اين مفاهيم براي نشان دادن مشخصه‌‌هايي نظير رنگ پوست و شكل چشم به كار مي‌‌روند اما هميشه مستدل و ثابت شده نيستند و نمي‌‌توان يهوديان را به عنوان يك نژاد در نظر گرفت. برخي ديگر نيز كه البته يهودي ستيز نيستند و حتي بر عكس هوادار يهوديان نيز هستند بر اين باورند كه يكي از تعاريف سنتي يهوديت بر مبناي رابطه خوني استوار است. تنها كساني يهوديان واقعي هستند كه مادران يهودي دارند و به همين دليل است كه صحبت از نيمه يهوديان هم پيش مي‌‌آيد. نيمه يهوديان كساني هستند كه يكي از والدينشان غير يهودي است و در همين راستا مسئله ممنوعيت ازدواج يهوديان با غير يهوديان را هم مشاهده مي‌‌كنيم، چون اين نوع ازدواج‌‌ها برخلاف تعريف نژادي يهوديان است. اما بايد گفت كه تعريف يهوديت بر مبناي خون و نسبت نيز فاقد اعتبار است و حتي مي‌‌شود ادعا كرد كه امروزه اغلب يهوديان دنيا حتي يك قطره خون يهودي هم ندارند و يا كمترين خصوصيات مشترك ژنتيكي را بروز مي‌‌دهند. اكنون در دنيا يهوديان سياه‌‌پوست، چيني، هندي و قفقازي را مشاهده مي‌‌كنيم و يا همچنين يهوديان مو طلايي و چشم آبي يا يهوديان چشم و ابرو مشكي را نيز داريم. در ضمن بسياري از يهوديان هم متعلق به خاندان‌‌هايي هستند كه از قوم يهود نبوده‌‌اند و بعدا به دين يهودي گرويده‌‌اند، (بيشتر قرن اول تا چهارم ميلادي؛ به اين عده بايد افراد ديگري راهم اضافه كنيم، افرادي كه امروزه به دين يهود مي‌‌گروند(كاري كه بسيار دشوار و همراه با موانع سختي است اما به هر حال غيرممكن هم نيست). حال بايد در مورد اين دسته از يهوديان چه تعريفي داد؟ آيا به عنوان يهودي پذيرفت يا نه؟ به علاوه در متون عبري نيز روايت‌‌هايي داريم مبني بر اين كه مادر داود پيامبر(پدر حضرت سليمان) يك زن غير يهودي بود كه بعداً به دين يهود گرويده بوده است و باز درمورد سليمان نيز آمده است كه او هم به نوبه خود دختر فرعون مصر را به همسري خود برگزيده است. بنابراين به دور از هرگونه بحث سياسي بايد گفت كه تعريف يهوديت براساس خون و نسبت براي هر فرد داراي منطق و خرد بي‌‌پايه است و نمي‌‌تواند متقاعد كننده باشد. و اما اگر اين تعاريف را كنار بگذاريم و بخواهيم تنها بر پايه مفهوم شهروندي تعريفي از يهوديت بدهيم، آنگاه شهروندان اسراييلي تنها يهوديان واقعي امروز تلقي مي‌‌شوند. در اين حالت مليت اسراييلي مبناي يهوديت مي‌‌شود و بس. گفته مي‌‌شود فلاني يهودي است همانطور كه مثلاً گفته مي‌‌شود فلان شخص فرانسوي است و فلان شخص ديگري ايتاليايي. اما اين تعريف هم دست كم به دو دليل از اعتبار ساقط مي‌‌شود: نخست اين كه در كشور اسراييل شاهد حضور اعراب هستيم و دوم اين كه در ساير نقاط دنيا كساني هستند كه خود را يهودي مي‌‌دانند و يا ديگران آنها را به عنوان يهودي مي‌‌شناسند اما با اين حال شهروند اسراييل نيستند. براي اين دسته آخر يعني يهوديان غير اسراييلي تنها تعريفي كه مي‌‌توان استفاده كرد تعريف معروف «سارتر» است: يهوديت يك ماهيت و هويت نيست و به خودي خود و مستقلاً وجود ندارد بلكه تنها يهودي ستيزي است كه يهودي و يهوديت را موجوديت مي‌‌بخشد. اگر بخواهيم واضح‌‌تر بيان كنيم بايد بگوييم كه به دليل اذيت و شكنجه‌‌اي كه در همه جا و هميشه تاريخ بر يهوديان روا داشته شده است جمعيت‌‌هاي مختلف آنان گردهم جمع شده‌‌اند و بر پايه و مبناي برخي از عوامل زباني، مذهبي و فرهنگي يك گروه متحد را تشكيل داده‌‌اند. حتي در خود فرانسه تنها در زمان انقلاب كبير و به خاطر فشارهاي شديد كليساي مسيحي بود كه جنبش رهايي يهوديان شكل گرفت و آنان براي نخستين بار از نظر قضايي با ساير فرانسوي‌‌ها به برابري دست يافتند يعني به مانند يك شهروند فرانسوي با آنان برخورد شد. به اين ترتيب راه شناخت يهوديان در ساير جوامع هموار شد و اين روند تا قرن نوزدهم و حتي تا جنگ جهاني دوم ادامه داشت. طي آن دوران كسي كلمه يهودي را بر زبان نمي‌آورد چرا كه اين كلمه به مانند اهانت محسوب مي‌‌شد، بلكه از كلمه اسراييلي استفاده مي‌‌شد كه نشانه تعلق و اعتقاد به مذهب يهوديت بود. چيزي نمانده بود كه اين تحليل به طور كامل جا بيفتد، اما به خاطر جريان‌‌هاي خصومت‌‌آميزي مثل نازيسم و پتنيسم اين روند متوقف شد. در واقع چگونه مي‌‌شد از يك اسراييلي انتظار داشت كه در برابر نازيسم و هيتلريسم دوباره ماهيت يهودي خود را باز نيابد؟ نحوة برخورد اين جريان‌‌ها با مسئله يهوديت و تعاريفي كه آنان از يهوديت مي‌‌دانند (تعاريف نژادي و نسبي) باعث تحريك يهوديان گرديد؛ و گرنه در صورتي كه يهودي ستيزي وجود نداشت يهوديان در جوامع مختلف حل مي‌‌شدند. *** در مورد نظريه اخير(يعني وجود يهوديت به دليل يهودي ستيزي) بايد بگوييم كه نظريه مستدل و نسبتاً استخوانداري است. اين نظريه داراي جنبه‌‌هاي انكارناپذيري از واقعيت است: گسترش و پيشرفت فردگرايي، كم رنگ شدن و كم تأثير شدن مذاهب و اديان سنتي و همچنين ضعيف شدن جمع گرايي از گرايش‌‌هاي بسيار قوي در اروپاي غربي هستند و چنين به نظر مي‌‌رسد كه بدون وجود نازيسم اين گرايش‌‌ها به طور محسوسي مي‌‌توانستند يهوديان را در جوامع حل كنند به طوري كه براي بيشتر يهوديان يهوديت تنها به صورت يك مسئله تاريخي ـ فرهنگي درآيد. اما نبايد فراموش كرد كه اين نظريه داراي نقاط ضعف بسيار آشكاري نيز هست كه نمي‌‌توان آنها را مورد چشم‌‌پوشي قرار داد. به عنوان مثال در چشم‌‌انداز تاريخ گرايانه سارتر يهوديت صرفاً به يك واكنش منفعلانه و منفي تبديل مي‌‌شود. يهوديت تنها در تقابل و ارتباط با يهودي ستيزي معنا و تعريف خود را مي‌‌يابد و چنين تعريفي نمي‌‌تواند قانع كننده باشد زيرا يهودي ستيزي نمي‌‌تواند براي يهوديت قوانين و سنن مشخصي به‌‌وجود آورد. نمي‌‌توان گفت كه كسي به دليل ادعاهاي واهي هيتلر و نزديكان او(ادعاهايي مبتني بر نظريه‌‌هاي قومي، نژادي و زيست‌‌شناختي) يهودي شده‌‌است، بلكه يهودي به طور مثبت و فعال و به خاطر دارا بودن ارزش‌‌هاي فرهنگي مختص به خود، يهودي است. ارزش‌‌هايي كه مورد تأييد همه عالم است و از نوعي شهرت و استقلال برخوردار است: اعتقاد به خد.اي يگانه، ارجحيت قوانين مذهبي نسبت به علايق فردي و... به علاوه ديدگاه سارتري به مسئله يهوديت، به دليل اين كه ماهيت يهوديت را در ماهيتي واكنشي فرض مي‌‌كند، گرايش به اين امر دارد كه يهوديان را يهودي دوست (يهودي‌‌پرست) معرفي مي‌‌كند چرا كه به خاطر حمايت از گروه‌‌هاي تحت ستم يهودي ستيزان، اجتماعات يهودي هويت و استقلال يافته‌‌اند. باري در صورتي كه چنين ديدگاهي را بپذيريم يهوديت كه همان يهوديدوستي است نيز تبديل به يك جريان مشكوك و منفوري مثل نژادپرستي و يهودي ستيزي مي‌‌شود. گرچه همواره عشق نسبت به نفرت ارجح شمرده مي‌‌شود اما بايد پذيرفت كه متأسفانه يهودي ستيزي و يهودي دوستي از نظر ماهيت كاملاً يكسان هستند. اكنون با توجه به تعاريف و نظريه‌‌هايي كه مورد بحث قرار داديم به اين نتيجه مي‌‌رسيم كه يهوديت نه يك نژاد و نسب بخصوص، نه نوعي مليت و شهروندي يك كشور خاص، و نه زاييده نفرت تاريخي و شكنجه‌‌ها و ستم‌‌هاي روا داشته شده بر يك خلق است، بلكه يهوديت تداوم و مقاومت جوامع مختلفي است كه در سراسر دنيا پراكنده‌‌اند و حول محور آيين فرهنگي متكي بر كتاب مقدس يهوديان به نوعي اتحاد دست يافته‌‌اند. (اين اتحاد و اشتراك و در بعضي موارد حالت ارثي و قومي داشته است ودر بعضي موارد حالت اختياري و انتخابي). مارك هالتر نيز تقريباً چنين ديدگاهي دارد و در همين راستاست كه صحبت از انتخاب يهوديت پس از به دنيا آمدن در يك خانواده يهودي را به ميان مي‌‌آورد. البته بايد اين مطلب را هم خاطر نشان كرد كه اين انتخاب يهوديت يك انتخاب كاملاً آزادانه نيز نيست. از سوي ديگر براي ما جاي اين سؤال هست كه يهودي به دنيا آمدن به چه مفهومي است؟ پدر يا مادر يهودي داشتن؟ اسم يهودي داشتن و...؟ و درهمين جاست كه سارتر نكته مهمي را مدنظر داشته است. چرا كه يهودي به دنيا آمدن يك مسأله مربوط به تاريخ است و نه يك مسأله زيست‌‌شناختي و همچنين بيشتر از اين كه يك نوع وراثت جسماني و نژادي باشد، نوعي ميراث روحاني است. در اينجا ما با يك سوال اساسي روبه رو مي‌‌شويم: به چه دليل مسئله يهوديت يك مسئله جهاني شده است و همگان در مورد آن به بحث مي‌‌پردازند؟ در حالي كه تعلق ملي خود ما، يعني همان چيزي كه ما را شهروند جمهوري فرانسه قلمداد مي‌‌كند، مسئله‌‌اي شبيه يهوديت است. مگر نه اين است كه تعلق ما به جمهوري فرانسه و مليت فرانسوي ما امتزاجي از گذشته تاريخي و انتخاب ماست، مخلوطي از وطن دوستي جبري و انتخاب آزادانه ماست؟ ابراهيم ، موسي ابراهيم شيخ‌‌الانبيا حدوداً دو هزار سال پيش از ميلاد مسيح مي‌‌زيسته است. او دو فرزند به نامهاي اسماعيل و اسحاق داشت. فرزند اول وي يعني اسماعيل جد اعراب است و اسحاق جد عبرانيها و يا همان قوم يهود است. به همين دليل است كه يهوديان، مسيحيان و مسلمانان همگي خود را فرزندان ابراهيم مي‌‌دانند. موسي با فاصله شش نسل نواده ابراهيم است. يعقوب پسر اسحاق است و خود يعقوب به نوبه خود پدر دوازده پسري است كه دوازده قبيله يهودي يعني بني‌‌اسراييل از نوادگان آنها هستند. يعقوب و فرزندانش در مصر سكونت كرده‌‌بودند تا اين كه دو قرن بعد مصري‌‌ها تصميم به انهدام و آزار آنان (عبري‌‌ها) گرفتند و فرعون مصر دستور كشتن نوزادان پسر اين قوم را صادر كرد. تولد موسي در همين دوران اتفاق افتاده است. كودكي كه پس از تولد توسط مادرش به رود نيل سپرده مي‌‌شود و دختر فرعون او را از رودخانه مي‌‌گيرد و موسي در قصر پادشاه مصر تربيت و بزرگ مي‌‌شود. در قرن سيزدهم قبل از ميلاد مسيح عبري‌‌ها مصر را ترك مي‌‌كنند و در كوه سينا، تورات (ده فرمان) از سوي خد.اوند به آنان نازل مي‌‌شود. در همين برهه از تاريخ است ك آنان به عنوان قومي حول محور فرامين ا.لهي گردهم مي‌‌آيند. پس از مرگ موسي يهوشوع هدايت قوم را بر عهده مي‌‌گيرد. او ارض كنعان را به تصرف خود در مي‌‌آورد و همه 31 حاكم آن ديار را مغلوب مي‌‌كند و قبايل خود را در آن سرزمين استقرار مي‌‌دهد. پس از پايان فتوحات، يهوشوع در آنجا پادشاهي تشكيل مي‌‌دهد كه چهارصد سال دوام مي‌‌يابد. پس از سلطنت داود و سليمان اين مملكت به دو بخش تقسيم مي‌‌شود، اسراييل در شمال و يهودا در جنوب. اسراييل در سال 721 پيش از ميلاد توسط آشوري‌‌ها از بين مي‌‌رود و يهودا يعني بخش جنوبي در سال 587 قبل ازميلاد توسط بابلي‌‌ها نابود مي‌‌شود. چهل هزار نفر ساكنان اين ديار در طول شصت سال به بابل تبعيد مي‌‌شوند. درسال 539 ق.م كوروش پادشاه ايران سرزمين بابل را فتح مي‌‌كند و به يهوديان اجازه مي‌‌دهد كه در صورت تمايل به سرزمين خود بازگردند. در سال 537 ق.م پنجاه هزار نفر كه اغلب يهودايي (منطقه جنوبي مملكت قبلي) بودند راه بازگشت به سرزمين خود را در پيش مي‌‌گيرند. در سال 445 ق.م يك سفر ديگر كه به مقصد موطن قبلي بود توسط كاهن يهوديان صورت مي‌‌پذيرد و يهودياني كه به سرزمين قبلي خود بازگشته بودند تحت عنوان قانون تورات به عنوان قانون مملكت قرار مي‌‌گيرند. عبري‌‌ها ، يهوديان ، بني‌‌اسراييل بر اساس روايات كتاب مقدس عبري‌‌ها فرزندان ابراهيم هستند و ابراهيم از نسل عِبِر پيامبر است و او نيز از نسل سام پسر بزرگتر نوح است. يعقوب نوه ابراهيم است از خد.اوند لقب اسراييل را دريافت نمود. يعقوب هم دوازده پسر داشت كه اين پسر روساي دوازده قبيله بودند. و پس از اين دوران است كه به عِبِرها بني‌‌اسراييل اطلاق شد. كلمه يهودي كه بعداً براي ناميدن آنها به كار رفت تنها پس از اسارت آنان در بابل به آنها اطلاق گرديد و به اين دليل كه يهودي‌‌ها آخرين ساكنان سرزمين اسراييل بودند كه به اسارت درآمدند اين كلمه براي ناميدن اين قوم برگزيده شد. در واقع در حدود سال هزاره قبل از ميلاد، داود با پيروزي بر فلسطينيان دوازده قبيله بني‌‌اسراييل را با هم متحد ساخت. اورشليم يا بيت‌‌المقدس پايتخت اين مملكت شد و سليمان پسر داود بنايي باشكوهي را در محل فعلي در آن ساخت. اين بنا نخستين بار در سال 587 ق.م توسط بخت‌‌النصر پادشاه بابل ويران گرديد و يك بار ديگر در سال 70 ميلادي توسط روميها به ويراني كشيده شد. اما پس از مرگ سليمان اين مملكت به دو قسمت تجزيه شد. اسراييل در شمال كه ساكنان آن پيروي از حاكميت فرزندان داود را رد كردند و سرزمين يهودا در جنوب كه ساكنان آنان معروف به يهودي شدند. به زودي اسراييل توسط آشوري‌‌ها ساقط شد و سپس در هزاره ششم قبل از ميلاد سرزمين جنوبي نيز توسط بابلي‌‌ها به تصرف درآمد. از همين زمان است كه دوران اسارت يهوديان در بابل آغاز مي‌‌شود.در همين دوران است كه كلمه يهودي مشخص كننده عبريها و بني‌‌اسراييل مي‌‌شود. با اين حال در قرن نوزدهم كلمه بني‌‌اسراييل يا اسراييلي‌‌ها بسيار به كار مي‌‌رود و به يهوديان حل شده در فرانسه اسراييلي گفته مي‌‌شود. در سالهاي آغاز شده بيستم و تا شروع جنگ جهاني دوم از بكاربردن كلمه يهودي احتراز مي‌‌شود چرا كه لفظي تحقير آميز محسوب مي‌‌شود. اما اكنون شرايط دوباره كاملاً تغيير يافته است و با احياي جنبشهاي يهودي كلمه اسراييلي تحقيرآميز شمرده مي‌‌شود چرا كه اين كلمه مشخص كننده يك يهودي شرمگين است، كسي كه در برابر جريان استحاله عقب‌‌نشيني كرده و عقب رانده شده است. ظهور صهيونيسم پس از سركوبي شورش‌‌هاي عظيم يهوديان در فلسطين سال 135 ميلادي دوران پراكندگي و آوارگي يهوديان آغاز شد. يهوديان بايد تا سال 1948 ميلادي صبر مي‌‌كردند تا دوباره صاحب دولت وحكومت گردند. (البته دو دوره كوتاه حكومتي در يمن و امپراتوري خزرها را استثنا قرار داديم). به اين ترتيب آنان در گروه‌‌هاي پراكنده‌‌اي در سراسر دنيا زندگي مي‌‌كردند و بالاجبار گرچه پيروان يك مذهب بودند از زبان مشتركي برخوردار نبودند. از زمان جنگ‌‌هاي صليبي به بعد يهوديان اروپا متحمل شكنجه‌‌ها و آزارهاي سهمگيني شدند و دراواخر قرون وسطي از كشورهاي زيادي فراري داده شدند، كشورهايي نظير فرانسه، انگلستان و اسپانيا. در قرن هجدهم فرانسه به آنان حق شهروندي را اعطا كرد اما در عوض در روسيه از بسياري از حقوق خود محروم شدند. در اواخر قرن نوزدهم آزار يهوديان شدت يافت و نوعي ضد يهوديت كه تبديل به انزجار از نژاد يهودي مي‌‌شد در اروپا گسترش و توسعه يافت و بدين ترتيب از اين پس يهوديان نه به خاطر دين خود بلكه به خاطر تعلق به نژاد يهودي مورد انتقاد و اذيت قرار مي‌‌گرفتند. از همين جا بود كه ميل به تشكيل يك دولت يهودي در فلسطين ابتدا يهوديان روسيه و سپس يهوديان تمام اروپا را دربرگرفت. همين خواست يهوديان مبني بر تشكيل دولت در فلسطي است كه صهيونيسم ناميده مي‌‌شود و پيشوا و نظريه‌‌پرداز آن يك روزنامه‌‌نگار اتريشي به نام تئودورهرتزل است. ماهيت يهودستيزي آيا نژادي به نام يهود وجود دارد؟ مسلماً خير، نمي‌‌توان از روي خصوصيات نژادي و ريخت‌‌شناسي نژادي به عنوان نژاد يهود را مشخص نمود همانطور كه حتي نمي‌‌توان نژاد فرانسوي يا آلماني را تشخيص داد و همين جاست كه يهودي ستيزي و نژادپرستي از هم متمايز مي‌‌شوند. چرا كه در نژادپرستي، يك نژاد از نژاد ديگر به دليل تفاوت‌‌هاي فاحش مثل رنگ پوست، شكل چشم و موها اظهار تنفر مي‌‌كند. اما در مورد يهودي ستيزي كاملاً بر عكس است. يك فرد ضد يهودي در وهله اول به اين خاطر بر شخص يهودي اشكال وارد مي‌‌كند كه چرا متمايز و مشخص نيست و چرا به صورت پنهاني وجود دارد. ماهيت يهودي ستيزي در همين جا نهفته است

نقل از: ترجمان سياسي شماره 46- مجلة لوپوئن- ترجمه: ص. كاظم پور



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید