انجمن کلیمیان تهران
   

استاد سليمان حييم

   

 

بيژن آصف

soleyman haiim translations-سلیمان حیئمفرهنگ نويسي ايران معاصر با نام بزرگ سليمان حييم زينت شده است. مي توان گفت كليد آشنايي ايرانيان علاقمند به آشنايي با فرهنگ و تمدن جهان، فرهنگ هاي انگليسي به فارسي و فارسي به انگليسي سليمان حييم بوده است.

البته يهوديان ايراني اشخاص سرشناس ديگري قبل و بعد از سليمان حييم در كار فرهنگ نويسي داشته اند ولي سليمان حييم با وسعت اطلاعات و پشتكار خود اسطوره اي فراموش نشدني از خود به جاي گذاشته است و شرح حال او خود بيانگر زندگي پرثمر و جاودانه اين ايراني يهودي دانشمند است.

سليمان حييم در سال 1264 هجري شمسي در تهران در خانوادهاي متدين و معتقد به شريعت حضرت موسي (ع) به دنيا آمد. نام پدرش «حييم اسحق» و مادرش «خانم» بود، پدر و مادرش اهل شيراز بودند. پدرش در تهران بزرگ شد و شغل وي پينه دوزي (لحاف دوز) بود.

از آنجا كه در آن زمان مدرسهاي وجود نداشت، مكتبخانههاي متعددي در تهران وجود داشت. پدرش وي را به مكتبخانهاي فرستاد تا تحصيل مقدماتي را فرا گيرد. آن طور كه در مورد سليمان حييم بيان شده است وي داراي هوش و استعداد خارق العادهاي بوده است. وي پس از تأسيس دبيرستان اتحاد در تهران وارد اين دبيرستان شد و تحصيلات خود را ادامه داد و سپس در سال 1906 ميلادي م. (1285 هجري شمسي) وارد كالج امريكاييها كه در تهران تاسيس گرديده بود شد. همان طور كه گفته شد وي چون داراي استعداد و هوش بسياري بود در اين كالج با زبان انگليسي آشنا گرديد و آن را به خوبي فرا گرفت به طوري كه همكلاسيهايش وي را ديكشنري (ديكسيونر) متحرك لقب داده بودند. در اينجا بود كه سليمان حييم احساس كرد كه مردم احتياج به فرهنگ لغات دارند و پس از پايان تحصيلات در سال 1915 (1294 شمسي) در همين كالج مشغول بكار تدريس گرديد. در آن موقع رياست اين كالج به عهده دكتر جردن آمريكايي بود.

حييم از آغاز كار تدريس، تأليف فرهنگ كوچك انگليسي به فارسي را شروع كرد و مدت زيادي را صرف آن نمود كه پس از پايان آن با استقبال مردم روبهرو گرديد و اين فرهنگ جنجال زيادي بپا نمود. در اينجا بود كه حييم مورد تشويق وزير وقت قرار گرفت و حتي آقاي حكمت ترتيب چاپ فرهنگ را داد ولي به علت بركنار شدن او، چاپ فرهنگ براي مدتي به تعويق افتاد. حييم در نخستين مراحل انجام كار فرهنگ نويسي با مشكل كمبود بودجه روبرو بود ولي عشق و علاقه به اين امر هيچگاه وي را دلسرد ننمود و او با پشتكار اين امر مهم را به انجام رسانيد.

سليمان حييم در سال 1303 ازدواج نمود و حاصل اين ازدواج شش فرزند بود. حييم در حدود 50 سال پيش كه دكتر ميليسپو به عنوان كارشناس و مشاور وزارت دارايي به ايران آمده بود و نياز به فرهنگ لغات در ميان مترجمين به خوبي حس ميشد، در وزارت دارايي به عنوان مترجم مشغول به كار شد. او در شبانه روز 18 ساعت كار ميكرد و به حق مردي پركار و خستگي ناپذير بود، به طوري كه در مهرماه 1345 مجله روشنفكر درباره وي چنين مينويسد: «مردي پركار و خستگي ناپذير به نام سليمان حييم كه تلاش پيگيرش در زندگي ميتواند عبرت جوانان ما شود» و همان مجله او را «آقاي لغت» ناميد. سليمان حييم در خاطرات خود چنين مينويسد: «شبها كه به بستر ميروم، همان طور كه عاشق به معشوقش فكر ميكند من هم به لغت فكر ميكنم، براي من دنياي لغات، دنياي رنگين و پر جذبهاي است كه هيچ وقت از فرو رفتن در آن خسته و كسل نميشوم، زيرا كار فرهنگ نويسي هرگز براي من خسته كننده نبوده و نيست و نخواهد بود حتي شبها هنگام خواب هم در روياي لغت بسر ميبرم». بعد از مدتي خدمت در وزارت دارايي، حييم از آنجا با همان عنوان مترجم به شركت ملي نفت ايران آمد و مشغول خدمت گرديد. او به كارش همچون كار فرهنگ نويسي علاقمند بود و خود را فردي مسئول در مقابل مردم ميدانست چرا كه از دل مردم برخاسته بود و براي افتخار مردم كار ميكرد. و فردي درستكار و مورد اعتماد بود. حييم ديري نگذشت كه از عنوان مترجم به معاونت اداره خريد شركت ملي نفت منصوب گرديد.

در اين هنگام بود كه حييم به فكر تأليف فرهنگ عبري به فارسي افتاد و در سال 1935 .م (1314 شمسي) عاقبت دست به تأليف فرهنگ عبري به فارسي ميزند و مدت 10 سال در اين راه كوشش ميكند كه پس از چاپ مورد استقبال واقع ميگردد. ناگفته نماند كه وي فرهنگ فارسي به عبري را نيز تأليف نمود ولي دست اجل مهلت چاپ را از او گرفت و طبق وصيت نامهاش فرهنگ تأليف شده را كه آماده چاپ بود به انجمن كليميان وقت تحويل دادند و انجمن كليميان چاپ و تصحيح آن را به عهده گرفت كه متأسفانه براي چاپ آن اقدامي به عمل نيامد.

فرهنگ فرانسه به فارسي، فرهنگهاي بزرگ يك جلدي و دو جلدي فارسي به انگليسي و انگليسي به فارسي نيز از جمله تأليفات او هستند. همچنين كتاب ضرب المثلهاي فارسي به انگليسي از شاهكارهاي وي ميباشد. سليمان حييم نه تنها استاد زبان انگليسي بود بلكه استاد زبان فارسي، فرانسه، عبري و عربي بود به طوري كه دست به تأليف كتاب دستور زبان فارسي زد كه موفق به چاپ آن نگرديد.

سليمان حييم از طفوليت با مرحوم حاخام حييم موره كه يكي ديگر از نوابغ و دانشمندان جامعه كليميان بود آشنا گرديد. و نظر به اين كه با نامبرده همسايه و هم محل بوده است به تدريج زبان عبري را نزد وي فرا ميگيرد. مرحوم موره چون متوجه استعداد حييم شده بود كمر همت به تعليم وي ميبندد (تعليم علوم ديني). حاخام حييم موره در نظر داشت كه دانش خود را به صورت كتاب در اختيار همگان قرار دهد اما به علت اين كه وي روشندل (نابينا) بود، سليمان حييم در سنين جواني نوشتن مطالب و گفتار استاد خويش را به عهده گرفت. آنها نسبت به يكديگر دو دوست صميمي و دو يار نزديك بودند و طبق تحقيقات به عمل آمده سليمان كم كم سمت دستيار حاخام موره را پيدا ميكند. براي اين كه حييم در هر موردي به كار خود علاقمند بود و حاخام موره را همواره استاد خود ميدانست پس وي ميبايد همواره حرمت استادي و شاگردي را حفظ كند و به حق نيز چنين كرد و همان طور كه خود گفته است دانش خود را مديون اين دانشمند عاليقدر ميدانسته است.

حييم سخنان حاخام موره را به رشته تحرير درآورده است كه حاصل آن 3 كتاب : 1-« دِرخ حييم» 2- «يَد الياهو» 3-« گِدُولَت مُردِخاي» ميباشد.

مقدمه كتاب اول را خود سليمان حييم نوشته است. ناگفته نماند كه اين همكاريها با حاخام حييم موره جزء كارهاي جنبي استاد سليمان حييم بوده است.

حييم با دو شخصيت برجسته ادبيات فارسي يعني استاد علي اكبر دهخدا و استاد سعيد نفيسي روابط دوستانه و صميمي داشته است و اين دو شخصيت عاليقدر احترام خاصي ا برا سليمان حييم قائل بودهاند. او به كار فرهنگ نويسي بي نهايت علاقمند بود به طوري كه در مورد وي سينه به سينه نقل شده است او به دنبال لغت «گچ بري» بوده است تا اين كه روزي از محلي عبور و بنا يا گچ بري بر بالاي پلكاني مشاهده كرد، از پلكان بالا رفت. در حالي كه مورد اعتراض گچ كار واقع ميگردد ولي اعتنايي به وي نميكند و بيشتر و بيشتر بالا رفته تا به آن شخص ميرسد و از او لغت گچ كاري را ميپرسد تا بتواند لغت مشابهي را براي آن به لاتين بيابد. همچنين تعريف شده است كه او به دنبال لغت مشابهي براي «گل سرشوي» بوده است و هر چه به دنبال آن ميگردد نميتواند لغتي را براي آن بيابد تا اين كه مقداري از گل سرشوي را با خود به همراه برده، راهي انگلستان ميشود. هنگامي كه به فرودگاه ميرسد از او ميپرسند كه اين چيست كه با خود همراهي بري؟ وي جواب ميدهد: اين گل سرشوي است با خود به اكسفورد انگلستان ميبرم تا لغتي براي آن بيابم. ناگفته نماند كه سليمان حييم «سنگ پا» و «سنجد» نيز همراه خود داشته است. عاقبت به انگلستان رسيده و به آكسفورد ميرود و در آنجا لغت مورد نياز را بدست ميآورد. منظور از بيان اين مطلب نشان دادن پشتكار و احساس مسئوليت در انجام كار است كه در سليمان حييم به وضوح به چشم ميخورد.

حييم به علت اين كه با مرحوم حاخام موره در ارتباط نزديك بود و همواره به نصايح و گفتارهاي مذهبي ايشان توجه داشت، تحت تأثير گفتار و سخنان استاد خود واقع شده و علاقه عجيبي به دين و امور مذهبي پيدا نمود و گاهي اوقات در منزل خود با دوستان و آشنايان و سخنوران مذهبي جلسات مباحثه در مورد دين يهود و اديان مختلف تشكيل ميداد. وي با خرافات صددرصد مخالف و همواره معتقد به آموزههاي اصلي دين بود.

حييم دو دوست وفادار داشت، كه يكي كتاب و ديگري موسيقي بود. وي به موسيقي اصيل ايراني بي نهايت علاقمند بود و در موسيقي نيز استاد بود به طوري كه كليه رديفهاي ايراني را استادانه مينواخت. ساز اختصاصي او ويولون بود و با تار و كمانچه و ضرب آشنايي داشت. در ضمن از صداي لطيف و بسيار خوبي نيز برخوردار بود و گاهي كه بي خوابي به سرش ميزد ساز را در دست گرفته و آهنگ ميساخت. هرگاه از كار فرهنگ نويسي فراغت مييافت زخمهاي به تار ميزد و تار جان را به نوا در ميآورد و به اين وسيله رفع خستگي ميكرد. او براي خود علائم اختصاري ساخته بود و مانند نتهاي موسيقي آهنگها را يادداشت مينمود و صبح روز بعد به نواختن آنها ميپرداخت. طبق گفته دوستان و همدورههايش وي به سه تار استاد عبادي و ني كسايي سخت علاقمند بود. حتي وي قبل از مرگش به بازماندگانش شفاهاً دستور ميدهد كه با نواي سه تار استاد عبادي و ني كسايي به مزارش بروند تا روحش را شاد كرده و آرامش يابد.

حييم علاوه بر اينها به كار نمايشنامه نويسي و بازيگري نيز علاقمند بود بطوري كه دو نمايشنامه معروف «يوسف و زليخا» و «استر و مردخاي» را به رشته تحرير درآورد. از ايشان قطعهاي كوچك در زمان حياتشان با همكاري آقاي عبدا... طالع همداني در روي نوار ضبط گرديده است كه اميدواريم اين نوار را در فرصت مناسب در سالگرد بزرگداشت اين انسان بزرگوار به سمع دوستداران فرهنگ و ادب برسانيم.

همان طور كه در مورد خصوصيات اخلاقي و اعتقادات حييم اشاره شد در مورد انجام فرائض مذهبي و مذهب شناسي اطلاعات وي كامل بود، با مذاهب مختلف و كتب آنان آشنايي كامل داشت و اوامر ا.لهي را آن طور كه بايد و شايد و بدون اين كه خرافات و وهم در آنها رخنه كرده باشد انجام ميداد. حييم معتقد بود كه خرافات و تفسير نابحق اوامر مذهبي و مشكل جلوه دادن آنها، جوانان را از دين بدر ميبرد همان طور كه در يكي از نامههايش به يكي از منابع مذهبي اشاره نموده و ميگويد كه خود نيز در جواني به اين بليه مبتلا شده است و اگر به مكتب استاد وقت (مرحوم حاخام حييم موره) نميرفت، دين خود را از دست ميداد.

حييم عشق و علاقه خاصي به ادبيات ايران داشت و از شعراي معاصر شاملو و رهي معيري را ارج مينهاد و به شعر عقاب دكتر خانلري علاقمند بود. حييم گاهي نيز خود شعر ميسرود و در سبكهاي مختلف به مناسبت اوضاع و احوال زمانه، طبع آزمايي كرده و به خوبي از عهده آن برآمده است، از جمله رباعي، دوبيتي، غزل، ترجيع بند، مثنوي و قصيده..

خاطرهاي از دوران بازيگري حييم توسط خود وي نقل شده است: «شبي با يكي از بازيكنان كه نقش مقابل من را داشت اختلاف شديدي پيدا كرديم و از تصادف بد قرار بود در يكي از صحنهها همان فرد مطابق نقشي كه داشت يك سيلي به گوش من بنوازد و بي انصاف آن چنان سيلي در شب نمايش به گوشم نواخت كه سرم گيج رفت و هنوز كه هنوز است يادم نرفته است». حييم با وجود داشتن جثهاي نحيف، بسيار تند و چابك بود به طوري كه كمتر كسي به گرد پاي او ميرسيد. در اين مورد بازماندگانش خاطره جالبي از او به ياد دارند. در يكي از روزها حييم با همسرش براي بازديد يكي از اقوام خود از منزل خارج ميشوند و وي آنچنان تند راه ميرود كه همسرش از او عقب ميماند و حييم فراموش ميكند كه همسرش با اوست و خود به تنهايي سوار تاكسي شده و به ديدار آن شخص ميرود. او گاهي دچار فراموشي ميشد و علت اين فراموشيها غرق شدن در دنياي رنگارنگ لغات بود، به طوري كه دوستان و همكارانش در شركت نفت تعريف ميكنند وي چندين بار پس از پوشيدن كت و شلوار و كراوات با كفش دمپايي به اداره رفته است. در مورد او بيان ميكنند كه لذت زندگي را بيشتر از هر چيز در ادبيات و موسيقي ايراني ميدانسته است.

حييم همواره به وطنش ايران عشق ميورزيد، به طوري كه هنگامي كه پسرش براي ادامه تحصيل عازم خارج از ايران بود، اين قطعه را با اقتباس از غزل معروف سعدي سراييد:

دانم كه ميروي پي تحصيل صنعتي
 كاندر لواي آن طلب سيم و زر كني

ليكن مراست بيم كه خود را در اين سفر
روي پدر نديده همي بي پدر كني

تنها بدين خوشم كه به كردار نيك خود
روح پدر به هر دو جهان مفتخر كني

قطعه شعر ذيل را به مناسبت نخستين پسري كه خد.اوند به دخترش «پروين» عطا فرموده بود سروده است:

به باغ عمر در اين روزگار گرديدم
ز هر درخت بد و نيك ميوهاي چيدم

شكوفه داد به پيري درخت اميدم
دگر ز عمر چه خواهم كه عاقبت ديدم

ز لطف يزدان طفلي نصيب «پروين» شد.

براي اشعار حييم سبك خاصي را نميتوان قايل شد، همان طور كه در اشعارش پيداست سادگي و رواني اشعار ايرج ميرزا و ميرزاده عشقي را منعكس ميسازد. حييم اشعاري نيز به زبان انگليسي و عبري سروده است اما متاسفانه موفق به گردآوري اين اشعار نشديم. در اينجا قطعه شعر بسيار زيباي حييم كه در يكي از مسافرتهايش به خارج ايران براي يكي از صميميترين دوستانش ارسال داشته و در آن از ناملايمات زندگي شكوه كرده است ذكر مي شود:

بهار رفت و به دنبال وي سرور گذشت
 خزان رسيد و تو گويي كه فصل سور گذشت

غَراب شُوم بشد جاي بلبل شيوا
به باغ چون همه آن عشرت و سرور گذشت

گذشت عمر به تلخي ز بيوفايي يار
 بگو به دلبر شيرين كه تلخ و شور گذشت

كنون كه دور بماندم ز دوست كانش بخواب
 بديدمي كه به چشم همي ز دور گذشت

مرا به صبر نصيحتي نمود ليكن خويش
 ز پيش شوهر دلداده نا صبور گذشت

به عهد او چو شدم سخت دلخوش و مغرور
شكست عهد من پير آن غرور

گذشت جمله بد و نيك روزگار و كسي
 به جز خد.اي نداند كه خود چه جور گذشت

حييم خواند ز بيچارگي چو ابن يمين
 شب سمور گذشت و لب تنور گذشت

حييم مردي خوش برخورد و انسان دوست و در عين حال مجلس آرا و از همه مهمتر مردي دوست داشتني بود. كمتر كسي بود كه نامش را نشنيده باشد. هنگامي كه قصد سفر به لندن را داشت تا تحقيقات بيشتري براي تكميل فرهنگ نامه خود انجام دهد عدهاي فرهنگ دوست و كساني كه با نام وي آشنا بودند و از دور و نزديك وي را ميشناختند در سالن تالار محبان [واقع در مجتمع فرهنگي كوروش] به پاس خدمات فرهنگياش مجلس توديعي براي وي در دي ماه سال 1340 برگزار نمودند و آقاي عبدا... طالع همداني قطعهاي شعر سروده و به وي تقديم نمود:

اي سليمان حييم، اي استاد ما اي ميهن استاد دانش راد ما

اي به عالم صاحب قدري بلند فاضل بالا تبار ارجمند

اي يگانه مرد با فرهنگ ما آيت فضل و كمالات تودهها

افتخاري تو نه تنها بهر ما تو براي كشوري بس پر بها

كشور تاريخي ايران زمين كشوري كو هست با دانش قرين

افتخاري در جهان آدمي فخر خواهد كرد بر تو عالمي

بيست و پنج قرن است در اين كشوريم در پناه لطف حق سر ميبريم

طي اين مدت ز بين قوم ما شخصيتهاي ز دانش شد به پا

فاضلاني، شاعراني بيش و كم هر يكي در عهد خود صاحب قلم

چون امينا شاعري والا مقام بعد از شاهين كه ميباشد به نام

يا كه عمراني و بابايي دو تن هر يكي داده به جا داد سخن

يا وزيراني كه در ايران زمين صاحبان قدرتي زير نگين

همچو بستاناي و سعدالدولهها نامور مردان چو شمسالدولهها

هر يك آنان، افتخاري بودهاند كسب و جهه بهر ما بنمودهاند

گرچه ز آنان جمله در تاريخ ما نامشن ماندست و ميماند به جا

ليكن آثار تو در سطح جهان تا جهان باقيست ماند جاودان

هر يك از فرهنگهايت در جهان طالبان علم را باشد چو جان

روي ميز شاه در هر كشوري دست دانشجو و هر دانشوري

تا درون كلبه مرد گدا جلدي از فرهنگ تو بگرفته جا

تا ابد ز آثار خود تو زندهاي در جهان چو اختر رخشندهاي

بانيان امر در فرهنگ تو يك به يك گشتند همآهنگ تو

لطف حق شامل بود بر حالشان دوستان و زان سپس عبرانيان

موره آن مرد داناي فقيه آن كه از فرهنگ تو بس خوشه چيد

در جنان روحش هميشه شاد باد ذكر خيرش تا قيامت ياد باد

بود آنچه در خور امكانشان وا نهادي به اختيارت رايگان

ز آن سپس با همت و روحي جوان خود شدي مامور بر اجراي آن

تا به جسم مردگان جان آوري زنده گرداني زبان مادري

الحق آن طوري كه بايد اين زمان جان دميدي بر تن عبري زبان

تخمي از فرهنگ و دانش كاشتي اصلش نام نكو برداشتي

سالها خواهد گذشت از اين زمان كه ز وجودت نيست در عالم نشان

ليك نام تو به لوح روزگار تا فلك باقيست ماند يادگار

بشنو از طالع كه تا باشد جهان تو نمردي و نميميري بدان

تني چند از دوستان حييم به خصوص آقاي دكتر بلور داماد ايشان وي را تشويق به انتشار اشعارش نمودند.

مجموعه اشعار حييم تحت عنوان «يادگار جاويد» به شرح ذيل ميباشد.

1- اشك و سفر

2- از زبان يهودا هلوِي

3- شكايت از روزگار

4- مَثَل انگليسي

5- هنر بعضي زنان

6- منظومه شمسي

7- خنده پسر، گريه دختر

8- اندرز به دوست

9- گلريزان

10- اسكندر و طبيب

11- مرده شوي و مشتري

12- گذشت روز

13- زنان گول خور

14- تثليث

15- لطيفه كليد

16- ناله زن

17- هم اين، هم آن

18- رباعي طلاعيه

19- نشئه مي حق

20- همدم باوفا

21- طلب بوسه

22- هلال و بدر

23- ناكامي در عيد

24- گز اصفهان

25- بازگشت يار

26- معشوقه پوشيده نام

27- زن غمخوار

28- موي سپيد و سياه

29- انجمن برادري

حييم در زمان حيات خود قطعه شعري براي مزار خود سروده است كه بدين شرح است.

 

اين كه در زير خاك مدفون است بنده كردگار بي چون است

پيرو دين پاك بن عمران دشمن كفر و شرك فرعون است

توبه بنموده پيش از مرگ چشم در راه بخشش اكنون است

هم مريد پيمبر پاكي است كه كتابش اساس قانون است

هرچه با امر حق مغاير بود از خرافات و وهم معجون است

خود مپندار كاين در اين گفتار ذرهاي ارتداد مكنون است

دلم از دست جمله دين سازان كه تظاهر كنند بس خون است

اي جوانان براي اين ملت روح من بعد مرگ محزون است

بيخ اوهام گر شما بر كنيد به شما دين و عقل مرهون است

سال مرگ حييم درج كند هر كه را ذوق و طبع موزون است

آقاي دكتر بلور، سال مرگ او را (با حروف ابجد) چنين تنظيم ميكند:

مايه افتخاري اي استاد ملت از كرده تو ممنون است

حييم در جامعه كليميان ايران و شايد اولين بار در ايران بوده كه در تقسيم ارث، دختران خويش را در ثروت ناچيز خود كه با فعاليت پس از سالها اندوخته بود، سهيم كرد. متاسفانه در زمان حيات خود موفق نشد كه اين رسم عادلانه را بين افراد قوم خود متداول كند و بنابراين خود پس از مرگ اولين اجرا كننده آن بود. از قرائت متن وصيت نامه ميتوان به روح پر فتوح و نيات انساني و خيرخواهانهاش پي برد كه به بازماندگان خود چنين دستور داده است:

«از برگزاري دعاها و انجام مراسم پذيرايي در ايام سوگواري پرهيز كنيد و كليه مخارج سوگواري و پذيرايي و غيره را كه براي وفات من در نظر گرفتهايد يك جا به دختري كه در آستانه ازدواج است و جهيزيه ندارد بپردازيد».

حييم در بهمن ماه 1348 دچار آنفاركتوس قلبي گرديد و به وسيله خواهرزاده خود آقاي سليمان زاده به بيمارستان نجم آبادي منتقل گرديد. در حالي كه ميخواستند وي را به بيمارستان انتقال دهند از خواهرزاده خود تقاضا نمود كه وسايل كارش را به همراش به بيمارستان انتقال دهند، به خيال اين كه بهبود خواهد يافت در بيمارستان كار فرهنگ نويسي را ادمه مي دهد، غافل از آن كه اجل وي را مهلت نخواهد داد. جالب اين كه وي در بيمارستان به حالت اغما فرو رفت و در حالت اغما انگشتان دستش در حال نوشتن بودند و عاقبت حييم در روز شنبه 25 بهمن ماه 1348 در سن 82 سالگي ديده از جهان فرو بست و همكيشان و اقوام و فرهنگ دوستان و دوستداران خويش را داغدار نمود. حييم با وصيت نامه اي كه پيش از فوت خود تنظيم كرده بوده اثر پر افتخاري بر آثار گرانبهاي خويش افزود.

خانم مهين در سوگ حييم چنين سروده است :

شهباز بلند آشيان رفت يك خرمن دانش از ميان رفت

دنياي هنر چرا نگريد؟ كاني ز هنر بلا مكان رفت

پاس سخنش نگاه داريد از كاخ زبان، نگاهبان رفت

يك جان جهاني از كمالات يك تن نَبُد او، كه يك جهان رفت

سميرغوش و بلند پرواز شهباز صفت بر آسمان رفت

چون تنگ نمود جسم خاكي پرواز كنان بِصُوب جان رفت

قدرش به تمام، كس ندانست فرياد كه گنج شايگان رفت

بر قوم كهن ستارهاي بود چون تير شهاب ناگهان رفت

معني به كفش چو موم بودي آقاي لغت چه رايگان رفت

اين قصه نگاه با كه گويد؟ كز خلوت سينه همزمان رفت

يك نكته شنو به هوشمندي «استاد حييم» نكتهدان رفت

مقاله مرتبط



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید