انجمن کلیمیان تهران
   

داستان‌های طلایی ...... پندهای طلایی (قسمت اول)

   

 

آذر 1394
دکتر رامین لاله‌پور

اصولاً از دیدگاه اعتقادی ما و از نظر دانشمندان دینی یهود، بعد از خرابی بِت همیقداش، جرقه‌های تقدس، که تمرکزی خاص در آن مکان مقدس داشت و از آن جا به کل جهان انتشار می‌یافت، در جای جای دنیا و در مکان‌ها و لوازم مقدس، پخش و متمرکز شد. اما از آن جایی که ساطان (شیطان)، از هیچ تلاشی در هیچ زمان و مکانی، برای انحراف جریانات مقدس فروگذاری نمی‌کند، برای خنثی کردن این جرقه‌های تقدس نیز، دست به کار می‌شود. زمانی که تقدس در کنیساها جای می‌گیرد، او برای انحراف آن تلاش می‌کند: صحبت‌های پوچ، حواس‌های پرت، دشمنی‌های بیهوده و موارد دیگر. تقدس در خواندن تورا نیز، می‌تواند با تشویق بر عدم تمرکز، تحت‌الشعاع قرار گیرد. خلاصه آن که، مثال در این زمینه فراوان است. اما یک جنبه اشاعه‌ی تقدس، در داستان‌ها است. اینجاست که علمای ما اعتقاد دارند، شیطان این جنبه را، زیاد جدی نمی‌پندارد . او می‌گوید: از داستان که چیزی برنمی‌آید. لذا زیاد به آن توجه نمی‌کند، به این ترتیب، وسیله‌ای فراهم می‌شود که به خاطر علاقه آدمیان به شنیدن آن، زمینه مساعد اشاعه تقدس مطالب مهم و جدی و پندهای خاص اخلاقی را در زندگی، فراهم می‌سازد. از طرفی، کشف منابع صحیح بیان‌کننده این داستان‌ها نیز، بسیار مهم است؛ چرا که، خرافات یا اضافات و کاستی‌ها می‌تواند از اهمیت آنها، کم کند و از طرفی، اگر منبع صحیح بیان‌کننده، مورد تأیید قرار نگیرد، آن وقت ممکن است تعدادی از داستان‌‌ها عجیب و دور از ذهن به نظر آید؛ یا حتی خدای ناکرده، توسط تعدادی از افراد مورد تمسخر و ناباوری فراوان. در حالی که آن چه در اینجا اهمیت دارد، نتیجه اخلاقی پشت پرده بیان این داستان‌هاست که اگر روشن شود بر شیرینی آنها افزوده شده و آنها را بهتر و بیشتر، قابل درک می‌سازد. بنابراین مناسب دانستیم، از این شماره تعدادی هر چند اندک از این داستان‌ها را، از منابع مذهبی درست بیان کرده، پندهای اخلاقی آنها را با هم مرور کنیم؛ تا به امید خدا بتوانیم راه‌های طلایی برای رسیدن به اهداف طلایی زندگی را برای خود بگشاییم.
1. تأثیر کوچک‌ترین رفتارهای خوب با دیگران:
گمارا نقل می‌فرماید، روزی راو بروقا، الیاهو هناوی را دید. به او گفت: الیاهو، در این بازار (راو بروقا مأمور رسیدگی به بازار بود) چه کسی را لایق دریافت عالم جاودانی می‌بینی؟ او، دو برادر را نشان داد. راو، با عجله به سمت آنان دوید و گفت: شما چه کار کرده‌اید؟ من، الیاهو هناوی را دیده‌ام و او به من گفت، شما اهل بهشت هستید. گفتند؛ کار ما شاد کردن افراد است. می‌گردیم هر کس ناراحت و اوقات تلخ است، به هر شکلی شده او را خوشحال و خندان می‌کنیم. به آنها گفت: بدانید به خاطر همین عمل (به ظاهر ساده)، شما اهل عولام هبا (دنیای آینده) هستید.
پس متوجه می‌شویم، هر حرکتی حتی به ظاهر کوچک در خوشحال کردن دیگران، چقدر می‌تواند پیش خدا عزیز باشد.
2. آموزش احکام الهی در هر شرایط و وضعیتی:
در گمارا و کتب مقدس ما آمده است که در دنیای باقی هیچ بهانه‌ای برای عدم آموختن تورا و فرایض مذهبی وجود نخواهد داشت. برای تأیید این موضوع، نمونه‌هایی عملی به انسان نشان داده خواهد شد.
اگر فقر بهانه باشد، هیلل را مثال می‌زنند: او اهل بابل بود. به سرزمین مقدس آمد تا تورا را از دو تن اساتید خود شِمَعیا و اَوطَلیوُن بیاموزد. او مرد فقیری بود و روزی دو سکه کار می‌کرد. یکی را، به نگهبان بِت میدراش (آموزشکده تورا) می‌داد تا تورا بیاموزد و یکی را، برای مخارج خود برمی‌داشت. از قضا، یک روز درآمدی نداشت و محافظ بت میدراش هم او را راه نداد. برای آن که از درسش عقب نماند به پشت‌بام رفت و گوش خود را روی دریچه بالا گذاشت و از آن جا درس را دنبال کرد. آن قدر، غرق مباحث مطرح شده گشته بود که متوجه نشد برف آمده و آن موقع هم شب شبات بود. همان جا بیهوش شد. صبح شبات شمعیا به اوطلیون گفت: هر روز از بالا نور داشتیم، حالا چرا این قدر تاریک است؟ خوب که توجه کردند، شکل انسانی را روی دریچه دیدند. برای حفظ جان او، شبات را حیلول کردند. آب گرم کردند تا او به حال آمد و بعد قرار شد برای ورود به یشیوا، طلب پول نکنند. این، داستان مردی است در نهایت فقر، که در هیچ حالی آموزش تورا را، باطل نکرد.
و اگر کسی، زیبایی خود را بهانه کند که به دلیل آن مجبور بوده به سر و وضع خودش برسد، پس وقت کافی برای مطالعه نداشته است، یوسف صدیق را مثال می‌زنند که در نهایت زیبایی، باز هم خدای خود را فراموش ننمود.
و اما اگر، کسی بگوید مشغله کاری داشته و چون خیلی ثروتمند بوده، نتوانسته تورا بخواند؛ برای او اِلعازار بن حَرسوم را مثال می‌آورند. در گمارا فرموده‌اند: او دارای ثروت و املاک و باغات بسیار بود. پدرش، برای او هزار قصبه و هزار کشتی، به ارث گذاشته بود ولی رِبی‌العازار، همه را به دست کارگذار رها کرده بود و خود هر روز، کیسه‌ی آردی به دوش می‌گرفت و از شهری به شهر دیگر و از استانی به استان دیگر می‌رفت تا تورا بیاموزد؛ تا حدی کارگرانش او را ندیده و نمی‌شناختند. یک بار، کارگرانش جلوی او را گرفتند و از او خواستند تا در حمل باری به آنها کمک کند، وی از ایشان خواست تا او را رها کرده تا به مطالعه و فراگیری تورا بپردازد، ولی گفتند: «به جان رِبی العازار به حَرسُوم اجازه نمی‌دهیم. تو نمی‌خواهی به چنین مرد بزرگی، خدمت نمایی؟» رِبی العازار، به آنها پول زیادی داد تا کارگر دیگری استخدام کنند تا به جای او کار کند و او به تورایش بپردازد. این گونه، رِبی العازار شبانه‌روز مشغول تورا بود و به مال دنیا اهمیت نمی‌داد. نتیجه آن که: فرد یهودی، مطابق توانایی خود، باید برای آموزش تورا تلاش کند و هیچ بهانه‌ای در این راه، پذیرفته شده نیست.
3. زندگی تنها و دور از جامعه، ارزشی ندارد:
‌داستانی است در گمارا مسخت تعنیت، از شخصی به نام حُونی هَمعَگِل یا حُونی دایره‌کش. او به حدی صدیق بود که یک بار در زمان خشکسالی، یک دایره ‌کشید، درون آن ‌ایستاد و ‌گفت: از آن دایره بیرون نخواهد آمد تا این که به امر خداوند، باران ببارد و خداوند نیز درخواست او را قبول ‌فرمود. حتی او، میزان باران را نیز تعیین نمود؛ تا نه کم باشد و بی‌فایده و نه زیاد باشد و پر ضرر و خواسته‌ی او در این مورد نیز، در پیشگاه الهی مورد تأیید قرار ‌گرفت.
او در تمام عمر خود، در مورد مفهوم پاسوقی در تهیلیم (فصل 126 پاسوق اول)، به طور عمیق فکر می‌کرد: چون خداوند اسیران صیون را باز آورد، مثل خواب‌زدگان شدیم. مفسرین ما، مفهوم این پاسوق را در ارتباط با خرابی بِت‌همیقداش اول دانسته‌اند که هفتاد سال خراب بود و به امر خداوند بِت‌همیقداش دوم بعد از این زمان، ساخته شد. یعنی با قبول این تفسیر، انگار که طول مدت گالوت بابل، یعنی هفتاد سال، خواب بوده‌ایم.
او از خود می‌پرسید: آیا ممکن است کسی هفتاد سال در خواب باشد و دوباره بیدار شود؟ از آسمان، بر او تأکید کردند که در قاموس الهی هیچ چیز غیرممکن نیست و این در مورد خود او اتفاق افتاد. روزی در راهی می‌رفت، مردی را دید که درخت خرنوب می‌کارد (میوه‌ی این درخت خیلی دیر به عمل می‌آید). از باغبان که ظاهراً پیرمردی بود، پرسید این درخت، چند سال دیگر میوه خواهد داد؟ گفت هفتاد سال دیگر! حُونی از او پرسید: تو مطمئنی که در آن موقع زنده خواهی بود؟ آن مرد جواب داد : از وقتی که چشم به جهان گشودم، دنیا را با درختان خرنوب یافتم (یعنی همیشه خرنوب در سفره من بوده است). همانطور که اجدادم آنها را برای من کاشتند، من هم برای آیندگان می‌کارم. (همان مثال معروف فارسی دیگران کاشتند ما خوردیم – ما می‌کاریم تا دیگران بخورند). حُونی، بر زمین نشست تا غذایی بخورد، ناگاه خود را در غاری دید. پس از صرف غذا، خوابید. وقتی بیدار شد، از غار بیرون آمد. مردی را دید که از همان درخت خرنوب می‌چیند و تغذیه می‌کند . گفت: تو این درخت را کاشته‌ای؟ گفت : نه پدربزرگم آن را کاشته است. در اینجا، حُونی یک چیز عجیب را درک کرد: او هفتاد سال در خواب بوده است !!!
حُونی، خانه‌ی خود را پس از گذشت سال‌ها پیدا کرد. از ساکنان آن پرسید: آیا پسر حُونی همعگل، هنوز زنده است؟ گفتند: نه، اما نوه‌ی او در قید حیات است. حُونی گفت: من حُونی هستم. اما کسی حرف او را قبول نکرد و او را عاقل نپنداشتند و در واقع، از خانه‌ای که زمانی در آن زندگی می‌کرد، رانده شد. به بت میدراش (محل آموزش تورات) رفت. دید در مورد مسأله‌ای بحث می‌کنند که حُونی جواب آن را به خوبی می‌دانست. وقتی مسأله را بین خودشان حل شده یافتند، گفتند: ها ! مسأله امروز به مانند زمانی که حُونی همعگل در بین ما بود معلوم و آشکار شد، چون او همه‌ی مسائل و مشکلات را به آسانی حل می‌کرد. در آنجا، حُونی خودش را معرفی کرد. آنجا هم ادعای او را جدی نگرفتند و احترام شایسته، برایش قایل نشدند . حُونی ماند، از خانه رانده و از اینجا مانده، بدون یار و یاور و هم ‌صحبتی. از خداوند خواست، او را از این جهان ببرد و به‌درستی مرد. این ضرب‌المثل از آن زمان باقی مانده است: یا معاشرت با مردم یا مرگ.
و این تأکیدی دیگر، بر فرمایش تورای مقدس است: تنهایی برای انسان خوب نیست . امیدواریم، بتوانیم در شماره‌های بعدی، نمونه‌های دیگر از این داستان‌های مقدس را، با یکدیگر مرور کنیم.
 

 



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید