انجمن کلیمیان تهران
   

بین رگهای تهران

   


نشریه پرواز شماره 27 شهریور 1390

 

آزم
اینجا تهرانه و به قول دوستی، نبض مردمش هم توی ترافیک و وسایل نقلیه می زنه. هممون در طول روز کلی کار تکراری انجام می دیم اما این کارهای به ظاهر تکراری کلاً هم یکنواخت نیستن. مَثَلاً رفتن از خونه تا محل کار؛ این مسیر تقریباً هرروز یک شکله و تغییرهم نمی‌کنه، اما اگر با اتوبوس یا مترو به سر کار برید و یِکم هم کنجکاوباشید (عرض کردم کنجکاو، لطفاً فضولی برداشت نفرمائید)، مردم رو می بینید وحرف‌هایی رو می شنوید که شاید باعث یه سری اتفاقات توی آدم بِشه (خوشحالی، تعجب، ناراحتی و...).
صبح
مبدأ: منزل / مقصد : محل کار
بعد از کلی کِش و قوس، لباس می‌پوشم و خودم رو به ایستگاه اتوبوس می‌رسونم. قدیما برای رسیدن به ایستگاه عجله داشتم چون اتوبوس معمولاً کم بود و اگر یکی رو از دست می‌دادم، انتظار همانا و دیر رسیدن به مدرسه همان، اما الان قضیه فرق کرده،BRT اومده، شُکرِ خدا اونقدر هم توش اتوبوس هست که نیازی به عجله کردن نیست. خلاصه اتوبوس می‌آد. آخیش چه خنکه! ولی چند سال پیش که اتوبوس ها کولر نداشتن ما چی کار می کردیم؟ (واضحه! شُرشُر عرق می‌ریختیم) خودم رو به یه میله آویزون می‌کنم و اتوبوس را می‌افته.
یه سَری می چرخونم. قیافه‌ها جالبه، یه سری ژولیده پولیدن و چشماشونو به زور باز نگه‌داشتن(مثل خودم)، اما گروه دیگه شاد و سرِ حالن و معلومه یه صبحونه‌ی توپ زدن بَر بدن( اگر پرسیدین که ازکجا فهمیدم، راحته، چون یه مقدار از اون صبحونه‌ی گوارا روی صورت همچون ماهشون باقی مونده).
چندتا بچه مدرسه‌ای سوار می شن و کلاً به اینکه اینجا اتوبوسه و به قولی مکان عمومی توجه ندارن(خوب نداشته باشن، مگه ما هم مدرسه می‌رفتیم توجه می‌کردیم؟!) معلومه امتحان دارن، خوب خرداد دیگه. چه حسِ خوبی دارن. خودمو جای اونا می‌ذارم، به جز استرس امتحان این عالیه که فارغ از نتیجه، بعد از امتحان حداقل یه روز کامل برای خودتی! یادش بخیر. نفهمیدم چه امتحانی دارن ولی می‌شد حدس زد که درس حفظیه. با چنان ذوق و شوقی ازهم سؤال و جواب می‌کردن که دلم خواست از منم چند تا سؤال بپرسن.
توی یه ایستگاه آقایی با عجله وارد اتوبوس می‌شه، اِنقدر عجله داره که یه سکندری هم می‌خوره. اگر می‌خواین قیافه‌ی دوستمون رو مجسم کنید ترکیبی از کسی که هول‌هولی لباس پوشیده(نصف پیراهنش بیرون از شلواره) و حالتش معجونی از عجله و خواب آلودگی. بین دوتا ایستگاه 5 بار ساعتشو نگاه کرد. به نظرم اگر دست خودش بود هر کسی که می‌خواست پیاده یا سوار بشه رو به جرم اینکه وقت تلف می‌کنه با دستاش خفه مي‌كرد. هی این پا و اون پا می‌کرد تا اینکه وقتی اتوبوس آماده‌ی حرکت از یه ایستگاه بود یکی از خانوم‌ها تازه یادش افتاد که باید پیاده بشه. چشمتون روزه بد نبینه! دوستمون آنچنان داد و بیداد راه انداخت که تا چند ایستگاه بعد هر کسی می‌خواست پیاده بشه دو تا ایستگاه زودتر دمِ در صف می‌کشید.توی این سفر چند تا اتفاق معمولی هم افتاد، مثل صدای زنگ موبایل، زنگ اس ام اس(بی ادبیه پیامک)، صدای همسفرهای خانوم که آخر اتوبوس رو ون نمونههمون طوری که چند خط قبل هم عرض کردم اتوبوس جای عمومیه، ولی ای امان از صدای ویز ویزِ این هدفون دوستان. خوب عزیزم اگر به فکر پرده ی گوش مبارک نیستی به فکر عصاب ناچیز ما باش که از اون موسیقی زیبا جز ویز ویز (مؤدبانه‌ی زِر زِر) چیزی به گوش ما نمی‌رسه. دیگه از بلند صحبت کردن بقل دستیم چیزی نمی گم ولی همین رو بدونین که همه‌ی مسافرین از بحث این آقا با خبر شدن!
القصه بعد از تکان‌های متناوب که ذات اتوبوس‌سواریه به مقصد می‌رسم. درب اتوبوس باز می‌شه و باد گرمی هم صورتم رو نوازش مي‌ده (راستشو بخواین می‌سوزونه).
این سفر ادامه دارد...
 



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید