انجمن کلیمیان تهران
   

روت

   

اثر:لئا فلایشمان
lea fleischmann

"روت " دوشنبه بعد از ظهرها تا شروع درس زبان فرانسه حدود 60 دقیقه وقت آزاد دارد. او این فاصله زمانی را در فروشگاه کتب عتیقه آقای کوهلر با مطالعه بروشورهای نیمه پاره و کتب قدیمی سپری می کند .فروشگاه مستطیل شکل آقای کوهلر مملو از کتبی بود که در قفسه ها، روی کارتون ها و یا در گوشه ای کنار هم انباشته شده بود و همیشه روت متعجب بود که آقای کوهلر چگونه می تواند در میان این دنیای آشفته ، کتاب مورد نظر مشتری را پیدا کند و بعد از گردگیری ، آن را به او بدهد. به نظر می آمد کتابها داری نظم مرموزی هستند که فقط این فروشنده خوش زوق و سفید موی از آن آگاه است.
"روت" هر دوشنبه با سلام و لبخند مخصوص خود وارد فروشگاه می شد و آقای کوهلر می دانست که او فاصله زمانی میان دو کلاس را در فروشگاه می گذارند . در این ساعت از روز مشتریان معدودی به فروشگاه مراجعه می کردند و روت لذت می برد از اینکه می تواند سرگرم بهترین کار مورد علاقه خود یعنی مطالعه و تفحص در کتب مختلف باشد .بعد از مدتی ،برای روت رفتن به فروشگاه کتب عتیقه در روزهای دوشنبه تبدیل به یک عادت شده بود.
روت در کتابها به دنبال دستیابی به مطالب و موضوعاتی بود که تا کنون از آنها بی خبر بوده است. او قادر بود ساعتها در مقابل قفسه ها بایستد ، کتب قدیمی را با احتیاط ورق بزند، چند خطی از آنها را بخواند و همزمان تجسم کند که چه افرادی قبل از او این کتابها را مطالعه کرده اند .اکثر اوقات روت دست خالی از فروشگاه بیرون نمی رفت.
"روت" در یکی از شهرک های مدرن حومه مونیخ در منزلی ویلایی با مادر خود زندگی می کرد . زمانی که او سه ساله بود .پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند .بعلت مشغله کاری پدرش ، او فقط گهگاه موفق به ملاقات وی می شد مادرش بعنوان مسئول کارگزینی در کارخانه نسبتاً بزرگی شاغل بود. روت گاهی احساس می کرد به نحوی سربار مادر می باشد. مادر در منزل اکثراً از فرط خستگی استراحت می کرد یا بعضی مواقع هم پرونده های پرسنل را در منزل بررسی می کرد .آنها حین شام هم زیاد با هم صحبت نمی کردند چرا که اغلب مشغول مطالعه روزنامه یا کتاب بودند و فقط گاه امور مربوط به روز بعد را با یکدیگر هم آهنگ می کردند.
اتاق روت در طبقه اول مجاور اطاق مخصوص مهمان قرار داشت که به ندرت در آن مهمانی شب را سپری می کرد .مبلمان زرد رنگ از چوب و به تبع آن پرده های زرد رنگ هارونی خاصی به اتاق بخشیده بود .
کلاً منزل از رنگ آمیزی مناسب و ملایمی برخوردار بود اما با ارزشترین نکته برای روت این مسئله بود که می تواند با کتب و مطالبی که از فروشگاه آقای کوهلر تهیه می کند سرگرم باشد چرا که آنها برای او دوستان و مشاورینی بودند که با وجود برگه های قدیمی و کهنه و پاره خود با زبان بی زبانی او را با دنیای دیگری آشنا می کردند. از نظر او کتب قدیمی نیز ارزش خاص خود را دارد، مطالبی که به عنوان یادگاری، یا توضیحاتی که در حاشیه صفحات با مداد نوشته شده همه خاطراتی هستند که صاحبان اولیه کتب، آن را فراموش کرده اند اما اثرش هنوز وجود دارد.
در یکی از بعدازظهرهای دوشنبه روت مجدداً به فروشگاه آقای کوهلر می رود .در گوشه ای از فروشگاه وجود صندوقچه ای چوبی توجه روت را به خود جلب می کند . به نظر می آمد صندوقچه ، ماترک شخصی باشد که وارث او تمامی کتب را داخل آن گذاشته و به فروشگاه آورده اند .کتابها تمیز نگه داشته شده بودند. پارگی و گرد وغباری هم در آنها دیده نمی شد . شاید کتاب ها در قفسه ای نگهداری می شدند که همیشه در آن بسته یا کلید آن جهت مخافظت کتابها فقط در درست متوفی بوده است.با دیدن این صندوقچه ، روت از آقای کوهلر سئوال می کند : "اجازه دارم این کتابها را ببینم؟" آقای کوهلر ضمن موافقت خود به این نکته اشاره می کند که امروز این صندوقچه را برایش آورده اند. حتماً نگاهی به داخل صندوقچه بیاندازید شاید کتاب مناسب پیدا کنید . روت با احتیاط جلد کتابها را می خواند . اکثر کتابها جلد چرمی داشتند، بعضی ها هم جلد مقوائی و تعدادی از آنها بقدری گرانقیمت به نظر می رسیدند که روت نگران بود شاید نتواند قیمت آنها را بپردازد .به همین جهت بیشتر نوشتجات کهنه یا کتب کوچک را نگاه می کرد . اما بطور کلی کتاب های موجود در صندوقچه بسیار گرانقیمت به نظر می رسیدند.
در میان کتاب ها نظر روت به کتاب نازک و کوچکی با جلد قهوه ای افتاد که روی آن نوشته شده بود : "کتاب روت" و در اولین صفحه آن این طور آمده بود "تقدیم به روت عزیزم ، به یاد داوید- نوامبر 1906"
با خواندن این جملات و تشابه اسمی با نام خود روت احساس کرد این کتاب متعلق به اوست . حدود 90سال پیش به شخصی به نام روت کتابی تحت عنوان "کتب روت" هدیه می شود که بعد از آن سال ها مجدداً به دست "روت" دیگری می رسد و عامل این اتفاق از نظر روت تنها می تواند یک دست غیبی باشد. با وجود اینکه کتاب به روت هدیه شده بود ، او از آقای کوهلر در مورد قیمت کتاب سئوال می کند. از آنجائیکه آقای کوهلر هنوز نرخی برای کتاب داخل صندوقچه تعیین نکرده بود تصمیم می گیرد کتاب را به او هدیه کند .روت با خوشحالی هدیه را می پذیرد و در حالیکه کتاب را در کیف مدرسه خود جای می دهد، فروشگاه را ترک می کند.روت بسیار مایل بود بین راه در گوشه ای بایستد و کتاب را بخواند اما می بایست برای حضور در کلاس فرانسه زودتر خود را به مدرسه برساند. در کلاس درس مرتباً کتاب را کنار دستش می گذاشت و اصلاً تمرکز حواس نداشت . اما جرات نمی کرد کتاب را مطالعه کند. ساعت درس برای او بی انتها به نظرمی رسید و اصلاً متوجه صحبتهای معلم نمی شد و فقط به طور خودکار و غیر ارادی از روی تخته یادداشت برداری می کرد ولی تمام مدت در فکر "کتاب روت" بود. اما چاره ای جز صبر نداشت.
بالاخره ساعت درس هم خاتمه یافت و به امید اینکه بتواند خواندن " کتاب روت" را هر چه زودتر آغاز کند با شتاب خود را به اتوبوس می رساند اما در آنجا هم جائی برای نشستن نبود و همه کنار هم ایستاده بودند و از طرفی اگر جای خالی هم در اتوبوس پیدا می شد او نمی توانست حین حرکت مطالعه کند چون اغلب در این مواقع دچار تهوع می شد . اما پس از رسیدن به منزل و کمی استراحت مطالعه کتاب مورد علاقه خود را شروع می کند:
(1) "واقع شد در ایام حکومت داوران که قحطی در زمین پیدا شد و مردی از بت لحم به یهودا رفت تا در بلاد موآب ساکن شود، او و زنش و دو پسرش. اسم آن مرد الیملخ بود و اسم زنش ناعومی و پسرانش به محلون و کیلیون مسمی بودند پس به بلاد موآب رسیدهو در آنجا ماندند و الیملخ شوهر ناعومی مرد و او با دو پسرش باقی ماندند و ایشان از زنان موآب برای خود همسرانی گرفتند که نام یکی عورپا و نام دیگری روت بود.
و در آنجا قریب به ده سال توقف نموند و هر دوی ایشان محلون و کیلیون نیز مردند و آن زن از دو پسر و شوهر خود محروم ماند . پس با دو عروس خود برخاست تا از بلاد موآب برگردد زیرا که در بلاد موآب شنیده بود که خداوند قوم خود را تفقد نموده و نان به ایشان داده است. روانه شدند تا به زادگاه خود مراجعت کنند و ناعومی به دو عروس خود گفت بروید و هر یکی از شما به خانه مادر خود برگردید و خداوند بر شما احسان کند چنانکه شما به مردگان و به من کردید و خداوند به شما عطا کند که هر یکی از شما در خانه شوهر خود راحتی یابید.............و عورپا مادر شوهر خود را وداع کرد اما روت وی را رها نکرد و او گفت اینک زن برادر شوهرت نزد قوم خود و خدایان خویش برگشته است تو نیز به دنبال وی برگرد. روت گفت بر من اصرار مکن که ترا ترک کنم و از نزد تو برگردم زیرا هر جائیکه بروی می آیم و هر جائیکه منزل کنی منزل می کنم ، قوم تو قوم من و خدای تو خدای من خواهد بود. .......و ایشان هر دو روانه شدند تا بت لحم رسیدند......
و روت موآبیه به ناعومی گفت مرا اجازه ده که به کشتزارها بروم ودر عقب هر کسیکه در نظرش التفات یابم خوشه چینی نمایم او وی را گفت برو ای دخترم. پس روزانه شده به کشتزاری در آمد و در عقب دروندگان خوشه چینی می نمود و گذر او به مزرعه بوعز که از خاندان الیملخ بود افتاد
......پس بوعز روت را گرفت و او همسر وی شد و خداوند او را حمل داد که پسری زائید و زنان به ناعومی گفتند متبارک باد خداوند که تورا امروز بی ولی نگذاشته است و نام او در میان قومش بلند شود و او (روت) برایت از هفت پسر بهتر باشد.ناعومی پسر را گرفته و در آغوش خود گذاشت و دایه او شد و زنان همسایه اش او را نام نهاده گفتند برای ناعومی پسری زائیده شد و نام او را عوود خواندند و او پدر ییشی پدر داوید (حضرت داود) است."
با خواندن این کتاب، روت از عشق میان دو نفر آنهم در سالهای بسیار دور متحیر شده بود و ارتباط این تشابه اسمی را با خود درک نمی کرد زمانی که پدر و مادرش از هم جدا می شدند روت برای مدتی با مادربزرگ خود که بسیار متدین و مذهبی بود زندگی می کرد با سخت گیری های او ، روت تصمیم گرفته بود پس از جدائی از او فقط به خداوند اعتقاد داشته باشد و خود را مقید و وابسته به قوانین مذهب خاصی ننماید. اما اکنون پس از گذشت سالها تازه متوجه شده بود که نام او انتخاب شده از کتاب عهد عتیق است .غافل از اینکه با خواندن کتاب "روت" فصل جدیدی از زندگی او گشوده خواهد شد.
روزها به سرعت سپری می شد و روت مشغول امتحانات نهائی بود. پس از گرفتن دیپلم احساس آزادی می کرد و تصمیم گرفته بود برای استراحت به یکی از کشورهای مشرق زمین مسافرت کند. اما قبل از آن در یکی از بعدازظهرهای دوشنبه به فروشگاه کتابهای عتیقه آقای کوهلر می رود.بین راه از کنار مدرسه اش عبور می کند. مثل گذشته ، کنار در ورودی مدرسه دو درخت بلوط قرار داشتند. که بچه ها همیشه در زنگ تفریح با میوه های آن کاردستی درست می کردند اما در بزرگ حیاط بسته بود با مشاهده ساختمان مدرسه خاطرات زیادی در ذهن او تجدید می شود. آیا دوران جوانی تمام شده و روت با گرفتن دیپلم مستقل شده است؟ خلاصه با این افکار وارد فروشگاه کتابهای عتیقه می شود آقای کوهلر با خانمی حدود 50 ساله که یک جعبه کتاب هم در دست داشت مشغول صحبت های معمولی بوند.
روت سرگرم دیدن مجله ها می شود که ناگهان صدائی توجه او را به خود جلب می کند . خانم میانسال هنگام خروج از فروشگاه افتاد و نقش زمین می شود و از آنجائیکه جثه نسبتاً سنگینی داشت شدیداً ضربه خورده و از درد می نالید.به هر ترتیبی بود روت به او کمک می کند تا بتواند بنشیند اما بعلت درد شدید او را به بیمارستان انتقال می دهند در آنجا پزشکان متوجه می شوند که پای چپ خانم شکسته است و او باید مدتی در بیمارستان بستری شود. روت از خانم میانسال خداحافظی می کند و قول می دهد که فردا مجدداً به ملاقات او برود.
روز بعد ، با عیادت روت از خانم میانسال در بیمارستان ، آشنائی آنها با هم بیشتر می شود. این خانم "میریام تال" نام دارد که برای پی گیری امور ارث یکی از بستگان خود به مونیخ سفر کرده است.خانم میریام در مونیخ متولد شده ،اما با به قدرت رسیدن هیتلر، والدین او به همراه عمویش "تئودور" به اورشلیم مهاجرت می کنند.اما "تئودور" که در آلمان به شغل روزنامه نگاری مشغول بوده، در موطن جدید خود موفق به یادگیری زبان نمی شود و او را بعنوان حسابدار در یک شرکت الکتریکی استخدام می کنند .اما اختلاف فرهنگی حاکم میان دو کشور و عدم تسلط به زبان، باعث می شود او بعد از مدتها تفکر، بالاخره تصمیم به مراجعت به مونیخ را بگیرد. اما مونیخ هم متاسفانه پس از جنگ دیگر وضعیت گذشته را نداشت.بنابراین در آنجا هم "تئودور" پیشرفتی نمی کند و عملاً مجبور می شود یک زندگی تنها و دور از اجتماع را برای خود انتخاب کند
که تنها مونس او در این عزلت مطالعه کتب مختلف بوده تا اینکه پس از یک بیماری طولانی فوت می کند و خانم میریام کتب به باقی مانده از او را در فروشگاه آقای کوهلر در معرض فروش قرار می دهد.
با شنیدن این مطالب روت به فکر فرو می رود : از طرفی ناخودآگاه "کتاب روت" به دستش رسیده و اکنون با صاحب اصلی کتاب آشنا می شود ،فردی که از سرزمین اجداد "روت" است. از نظر او این برخوردها اتفاقی صورت نمی گیرد بلکه قدرتی مافوق توان بشری او را به این سرنوشت می کشاند.
روت ، دختری که دوران جوانی متوجه شد نام او برگرفته شده از تورات است، از طریق آشنایی با خانم میریام، راه گم شده خود را باز می یابد و بدین ترتیب به اصل خویش باز می گردد.



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید