انجمن کلیمیان تهران
   

دعا شدن یعقوب از طرف اسحق

   

 

شاعر :هادی نامدار
بهار 
1306

به اسحق بگذشت چندی زمان

 

بدی شاد از گردش آسمان

چه با کام دل او به پیری رسید

 

به عساو یک روز داد این نوید

که رو سوی صحرا و صیدی بیار

 

خورش ساز از آن صید و نزد من آر

چه جانم زصیدت شود شادمان

 

دعاها نمایم ترا آن زمان

پس پرده ربقا چو آنسان شنید

 

به نزدیک یعقوب فوری دوید

بگفتا زبابت شنیدم چنین

 

که می گفت عساو را این چنین

زصیدت طعامی مهیا نما

 

که جانم برکت دهد مر ترا

بزودی تو اکنون کمر را به بند

 

بیاور دو بزغاله از گوسفند

که تا من طعامی فراهم کنم

 

که اسحق را از تو خرم کنم

دعاها نماید ترا پیش از آن

 

که عساو آید زصحرا ب خوان

بدو گفت یعقوب این چون شود

 

که اعضای عساو پشمین بود

نبادا مرا لمس سازد پدر

 

به بیند مَراعضای من سربسر

از آن پس که او لمس سازد مرا

 

کند لعنتم چون شناسد مرا

بدو گفت مادر برو ای پسر

 

بمن باشد آن لعنت سربسر

چنان کرد یعقوب نام آورش

 

بدانسان که فرموده بُد مادرش

دو بزغاله آورد زود از گله

 

به نزدیک مادر نمود او یله

چو از ذبح کردن به پرداختند

 

از آن چند گونه خورش ساختند

به نزد پدر برد یعقوب زود

 

چنانچه زعساو خواهش نمود

در آن وقت اسحق رنجور بود

 

زپیری دو چشمانش کم نور بود

زعساو نشناخت یعقوب را

 

بخورد آن خورشهای بس خوب را

چو خوردی طعام لذیذ و کباب

 

بیاورد جامی برایش شراب

پس اسحق بگشود چشمانش را

 

به یعقوب بنهاد دستانش را

بخوبی دعا کرد یعقوب را

 

زحق خواست نعمات مرغوب را

چو او را دعاهای خیرش نمود

 

به بیرون شتابید یعقوب زود

چو او شد برون آمد عساو باز

 

ز صیدش خورش کرده هر گونه ساز

بیاورد نزد پدر آن طعام

 

به نزدش نهاد و بدادش سلام

بگفتا که بر خیز از جای خویش

 

که آورده استم طعامت به پیش

بدو گفت اسحق پس آن که بود

 

برایم خورشها بیاورده بود

بیاورد و خوردم من از آن طعام

 

دعا کردم او را ب شوق تمام

یقین بر دعا او سزاوار بود

 

کنون این طعام تو دارد چه سود؟

چو بشنید عساو بگریست زار

 

زدیده ببارید خون در کنار

بگفتا مرا هم دعا کن پدر

 

مگر تو نداری دعای دیگر

بگفتا برادرت حیله نمود

 

گرفت آن برکت که زان تو بود

کنون بهر تو چون کنم ای پسر

 

دعا کردش او را ولی مختصر

به یعقوب، عساو شد کینه دار

 

بگفتا به من حیله کرده دوبار

چو بگرفت اول زادگی مرا

 

دعا های من را گرفته چرا

بدل گفت خواهم بریدن سرش

 

بدانست آن راز را مادرش

         



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید