انجمن کلیمیان تهران
   

دیدار یعقوب با فرستاده ی خد-ا

   

 

شاعر :هادی نامدار
بهار 
1306

خودش ماند تنها در این روی آب

 

به پیش آمدش یک نفر با شتاب

گرفتند کشتی ابا یکدیگر

 

از آن نصف شب تا به وقت سحر

چو غالب نیامد به یعقوب پس

 

کف ران او لمس بنمود پس

به یعقوب گفتا رها کن مرا

 

که وقت طلوع است خورشید را

بدو گفت یعقوب باشد محال

 

رهایی نخواهم ترا داد حال

مگر اینکه من را برکت دهی

 

پس آنگه از دست من وارهی

بدو گفت آن شخص نام تو چیست؟

 

بمن باز برگو که کام تو چیست؟

بگفتا که یعقوب نام من است

 

دعاهای خیر از تو، کام من است

بگفتا بدادم همه کام تو

 

اسرائیل باشد کنون نام تو

چو گشتی تو غالب به مرد خدا

 

نمودم اسرائیل نام ترا

بپرسید یعقوب پس نام او

 

به یعقوب گفتا که نامم مجو

دعاهای خیرش نمودی  بسی

 

به تو گفت غالب نیاید کسی

به دل گفت یعقوب این جای را

 

"پنی اِل" بخوانم که دیدم خدا

بدیدم مَلَک را کنون روبرو

 

بجان یافتم من رهایی از او

گذشت از "پنی اِل" بسی با شتاب

 

همانگه برآمد بلند آفتاب

ز کشتی بسی خسته بد جان او

 

بلنگید یعقوب بر ران او

از آنجاست که تاکنون عبریان

 

چه مکروه دانند رگهای ران

عروقی که اندر کف ران بود

 

نخوردن کنون باعثش آن بود

                   



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید