انجمن کلیمیان تهران
   

برشیت - فصل بیست و چهارم

   

 

 

 

حَیه سارا-فصل بیست و چهارم

1.      و اَوراهام (ابراهیم) پیر و سالخورده بود و خداوند اَوراهام (ابراهیم) را در هر موردی بركت كرده بود.

2.      اَوراهام (ابراهیم) به غلامش – پیر خانه‌اش كه بر دارائی او مسلط بود گفت: لطفا دستت را زیر ران من بگذار.

3.      تا تو را به خداوند خالق آسمان و خداوند زمین سوگند بدهم كه از دختران كِنَعَن (کنعان) كه من در میانشان نشسته‌ام برای پسرم زن نگیری.

4.      بلكه به سرزمینم و زادگاهم رفته و برای پسرم ییصحاق (اسحاق) زن بگیر.

5.      آن غلام به او گفت: شاید آن زن مایل نباشد به دنبالم به این سرزمین بیاید، آیا پسرت را به آن سرزمینی كه از آنجا خارج شدی بازگردانم؟

6.      اَوراهام (ابراهیم) به او گفت مواظب باش مبادا پسرم را به آنجا بازگردانی.

7.      خداوند خالق آسمان كه مرا از خانه‌ی پدرم و از كشور زادگاهم گرفت و با من صحبت كرد و چنین برای من سوگند یاد نمود: «این سرزمین را به نسلت خواهم بخشید» او فرشته‌اش را پیشاپیش تو خواهد فرستاد و از آنجا برای پسرم زن خواهی گرفت.

8.      و اگر آن زن مایل نباشد به‌دنبالت بیاید، از این سوگند من مبرا خواهی بود. فقط پسرم را به آنجا بازنگردان.

9.      آن غلام دستش را زیر ران اَوراهام (ابراهیم) آقای خود گذاشت و در این مورد برایش سوگند یاد نمود.

10.  آن غلام ده شتر از شتران آقای خود برداشته رفت. (سند واگذاری) تمام نفایس آقایش در دستش بود. برخاسته به اَرَم نَهرَییم – به شهر ناحُور رفت.

11.  شامگاه موقعی كه زنان (از خانه‌هایشان) برای كشیدن آب (از چاه) بیرون می‌آمدند، شترها را خارج شهر پیش چشمه‌ی آب خوابانید.

12.  گفت: ای خداوند خالق اَوراهام (ابراهیم) آقایم! لطفا امروز به اَوراهام (ابراهیم) آقایم لطف كن و برای من پیش بیاور (كه آنچه را می‌خواهم بیابم).

13.  اینك من نزد چشمه‌ی آب ایستاده‌ام و دختران مردم شهر برای آب كشیدن بیرون می‌آیند.

14.  و باشد، دختری را كه به او بگویم لطفا سبویت را كج كن تا من بنوشم و بگوید بنوش و شترهایت را هم آب خواهم داد، او را برای بنده‌ات ییصحاق (اسحاق) مقدر نمودی و به‌وسیله‌ی او خواهم فهمید كه به آقایم لطف كردی.

15.  هنوز صحبت را تمام نكرده بود كه اینك ریوقا كه برای بِتوئِل پسر میلكا، زن ناحُور برادر اَوراهام (ابراهیم) زاییده شده بود بیرون آمد. سبویش بر شانه‌اش بود.

16.  و آن دختر بسیار زیباروی و باكره بود و مردی با او نزدیكی نكرده بود. به سوی چشمه فرود آمد. سبویش را پر نموده بالا آمد.

17.  آن غلام به استقبالش دویده گفت: لطفا كمی آب از سبویت به من بنوشان.

18.  گفت آقایم بنوش. عجله كرده سبویش را بر دستش پائین آورده او را نوشانید.

19.  هنگامی كه نوشانیدن او را به پایان رسانید، گفت: برای شترهایت هم آب خواهم كشید تا نوشیدن را به پایان رسانند.

20.  عجله كرد سبویش را در سنگاب خالی كرده، باز به سوی چاه دوید كه آب بكشد. برای تمام شترانش آب كشید.

21.  پس آن مرد با حیرت به وی نگریست. سكوت كرد تا بداند آیا خداوند او را موفق كرده است یا نه؟

22.  موقعی كه شترها نوشیدن آب را تمام كرده بودند، آن مرد حلقه‌ای از طلا به وزن یك «بِقَع»[1] و دو دستبند به وزن ده «زاهاو»[2] برای دستان وی برداشت.

23.  گفت:‌ تو دختر كیستی؟ لطفا به من بگو آیا در خانه‌ی پدرت محلی برای منزل دادن به ما هست؟

24.  (دختر) به او گفت: من دختر بِتوئِل پسر میلكا زن ناحُور هستم.

25.  به او گفت هم كاه و علوفه و هم جا برای منزل كردن در خانه‌ی ما فراوان است.

26.  آن مرد خم شده به خداوند تعظیم كرد.

27.  گفت:‌ متبارك است خداوند خالق آقایم اَوراهام (ابراهیم) كه لطف و رحمتش را از آقایم دریغ نداشت. من در راه بودم كه خداوند مرا به خانه‌ی برادر آقایم راهنمایی كرد.

28.  آن دختر دویده این مطالب را به خانه‌ی مادرش اطلاع داد.

29.  ریوقا برادری داشت كه نامش لاوان بود. لاوان به سوی آن مرد به طرف آن چشمه به خارج (شهر) دوید.

30.  واقع شد هنگامی‌كه حلقه و دستبندها را بر دست‌های خواهر خود دید و هنگامی كه صحبت‌های ریوقا را شنید، كه می‌گفت: آن مرد با من چنین صحبت كرد، (لاوان) پیش آن مرد آمد (دید) اینك (وی) نزد چشمه پیش شترها ایستاده است.

31.  گفت ای بركت شده‌ی خداوند بیا، چرا بیرون ایستاده‌ای؟ من خانه و محلی را (هم) برای شترها تدارك دیدم.

32.  آن مرد به خانه آمد (پوزبند) شترهایش را باز كرد، (لاوان) به شترها كاه و علوفه داد و برای شستن پاهای وی و پاهای اشخاصی كه همراهش بودند آب داد.

33.  (خوراك) جلو او گذاشته شد كه بخورد، گفت: تا حرف‌هایم را نزنم نخواهم خورد. گفت:‌ بگو!

34.  گفت: من غلام اَوراهام (ابراهیم) هستم.

35.  و خداوند آقایم را خیلی بركت نموده، (اَوراهام (ابراهیم)) شخصیت مهمی شده است و (خدا) گوسفندان و گاوان و نقره و طلا و غلامان و كنیزان و شتران و خرانی به او عطا كرده است.

36.  سارا زن آقایم در سن پیری برای آقایم پسری زایید و (اَوراهام (ابراهیم)) هرآنچه داشت به او (ییصحاق (اسحاق)) بخشیده است.

37.  آقایم مرا اینطور سوگند داده است: از دختران كِنَعَن (کنعان) كه من در سرزمینش نشسته‌ام برای پسرم زن نگیر.

38.  بلكه به خانه‌ی پدرم و به قبیله‌ام رفته و برای پسرم زن بگیر.

39.  به آقایم گفتم شاید آن زن به‌دنبال من نیاید.

40.  به من گفت: خداوند كه به پیشگاهش سلوك نمودم، فرشته‌اش را با تو خواهد فرستاد و سفرت را قرین موفقیت خواهد كرد تا از قبیله و از خانه‌ی پدرم برای پسرم زن بگیری.

41.  موقعی، از سوگندی كه برای من یاد می‌كنی مبرا خواهی شد كه نزد قبیله‌ام بروی، و درصورتی‌كه (زن برای پسرم) به تو ندهند از سوگند من مبرا خواهی بود.

42.  امروز به سوی چشمه آمدم و گفتم: خداوند خالق آقایم اَوراهام (ابراهیم)! اگر مرا در راهی كه در آن گام می‌نهم كامیاب می‌گردانی،

43.  اینك من نزد چشمه‌ی آب ایستاده ام، چنین شود؛ دختری كه برای آب كشیدن بیرون بیاید، به او بگویم: «لطفاً كمی آب از سبویت به من بنوشان.»

44.  و به من بگوید: «هم تو بنوش و هم برای شترانت آب خواهم كشید» او همان زنی است كه خداوند برای پسر آقایم مقدر كرده است.

45.  قبل از اینكه من صحبت كردن با خود را تمام كنم، اینك ریوقا سبو بر شانه بیرون آمد. به سوی چشمه فرود آمد و آب كشید. به او گفتم لطفا مرا آب بنوشان.

46.  عجله نمود سبویش را از روی شانه‌ی خود پایین آورده گفت: بنوش و به شترهایت هم آب خواهم داد. نوشیدم و به شترها هم آب داد.

47.  از او پرسیده گفتم: تو دختر كیستی؟ گفت (من) دختر بتوئِل پسر ناحُور كه میلكا برایش زاییده است (هستم). حلقه را به بینی و دستبندها را بر دستانش گذاشتم.

48.  خم شده به خداوند تعظیم كرده و خداوند خالق آقایم اَوراهام (ابراهیم) را، كه مرا به راه صحیح راهنمایی نمود تا دختر برادر آقایم را برای پسرش بگیرم درود گفتم.

49.  و اكنون اگر با آقایم لطف و وفاداری می‌كنید به من بگویید و اگر نه به من اطلاع بدهید تا به راست یا به چپ رو آورم.

50.  لاوان و بتوئِل جواب داده گفتند: این موضوع از جانب خداوند مقدر شده است. با تو نیك یا بد نتوانیم گفت.

51.  اینك ریوقا در حضور تو است بردار و برو و همانطوری‌كه خداوند گفته است زن پسر آقایت بشود.

52.  هنگامی‌كه غلام اَوراهام (ابراهیم) سخن ایشان را شنید بر زمین (افتاده) به خداوند تعظیم كرد.

53.  آن غلام اسباب نقره و اسباب طلا و لباس‌هایی درآورده به ریوقا داد و به برادر و مادر او هم اشیاء نفیسی هدیه كرد.

54.  او و اشخاصی كه همراهش بودند خوردند و نوشیدند. شب را به‌سر آوردند و صبح (او) برخاسته گفت: به سوی آقایم روانه‌ام سازید.

55.  برادر و مادرش گفتند: این دختر یك سال یا ده ماه پیش ما بماند بعد برود.

56.  به آن‏ها گفت: مرا معطل نكنید زیرا خداوند مرا در راهم موفق گردانید. پس روانه‌ام كنید به سوی آقایم بروم.

57.  گفتند: دختر را صدا بزنیم و (عقیده‌اش را) از دهان خودش بپرسیم.

58.  ریوقا را صدا زده به او گفتند: آیا همراه این مرد می‌روی؟ گفت:‌ می‌روم.

59.  ریوقا خواهرشان را با دایه‌اش و غلام اَوراهام (ابراهیم) و افرادش روانه كردند.

60.  ریوقا را دعا نموده گفتند: خواهرمان! تو به هزاران بیور (ده‌هزار) بدل شوی و نسلت قلمرو دشمنانش را وارث گردد.

61.  ریوقا و كنیزانش برخاسته روی شترها سوار گشتند و دنبال آن مرد رفتند و آن غلام ریوقا را برداشت و رفت.

62.  ییصحاق (اسحاق) از سمت بِئِرلَحَی‌رُوئی می‌آمد، او ساكن نِگِو بود.

63.  ییصحاق (اسحاق) نزدیك غروب برای راز و نیاز كردن (با خدا) به صحرا رفته بود. چشمانش را بلند كرده دید اینك شترها می‌آیند.

64.  ریوقا چشمانش را بلند كرده ییصحاق (اسحاق) را دید و از بالای شتر پایین آمد.

65.  به آن غلام گفت:‌ این شخص كه در صحرا به استقبال ما می‌آید كیست؟ آن غلام گفت آقایم است. پس پوشش خویش را برداشته (روی) خود را پوشانید.

66.  آن غلام تمام كارهایی را كه كرده بود برای ییصحاق (اسحاق) تعریف كرد.

67.  ییصحاق (اسحاق) او (ریوقا) را به چادر سارا مادر خود آورده و او را (به همسری) گرفت و (ریوقا) زن او شد، و دوستش می‌داشت. ییصحاق (اسحاق) بعد از (مرگ) مادرش تسلی یافت.


 

[1] معادل نیم شقل، حدود 10 گرم

[2] سکه طلا

 
 

Back • Next


دیگر فصلهای این کتاب:

برشیت - فصل اول پاراشای برشیت
برشیت - فصل دوم
برشیت - فصل سوم
برشیت - فصل چهارم
برشیت - فصل پنجم
برشیت - فصل ششم پاراشای نوَح
برشیت - فصل هفتم
برشیت - فصل هشتم
برشیت - فصل نهم
برشیت - فصل دهم
برشیت - فصل یازدهم
برشیت - فصل دوازدهم پاراشای لخ لخا
برشیت - فصل سیزدهم
برشیت - فصل چهاردهم
برشیت - فصل پانزدهم
برشیت - فصل شانزدهم
برشیت - فصل هفدهم
برشیت - فصل هجدهم  پاراشای ویرا
برشیت - فصل نوزدهم
برشیت - فصل بیستم
برشیت - فصل بیست و یکم
برشیت - فصل بیست و دوم
برشیت - فصل بیست و سوم پاراشای حیی سارا
برشیت - فصل بیست و چهارم
برشیت - فصل بیست و پنجم پاراشای تولدوت
برشیت - فصل بیست و ششم
برشیت - فصل بیست و هفتم
برشیت - فصل بیست و هشتم پاراشای ویصه
برشیت - فصل بیست و نهم
برشیت - فصل سی ام
برشیت - فصل سی و یکم
برشیت - فصل سی و دوم پاراشای وییشلح
برشیت - فصل سی و سوم
برشیت - فصل سی و چهارم
برشیت - فصل سی و پنجم
برشیت - فصل سی و ششم
برشیت - فصل سی و هفتم پاراشای ویشو
برشیت - فصل سی و هشتم
برشیت - فصل سی و نهم
برشیت - فصل چهلم
برشیت - فصل چهل و یکم پاراشای میقص
برشیت - فصل چهل و  دوم
برشیت - فصل چهل و سوم
برشیت - فصل چهل و چهارم پاراشای وییگش
برشیت - فصل چهل و پنجم
برشیت - فصل چهل و ششم
برشیت - فصل چهل و هفتم پاراشای ویحی
برشیت - فصل چهل و هشتم
برشیت - فصل چهل و نهم
برشیت - فصل پنجاهم

 

 



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید